تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی

ساخت وبلاگ

اندیشه در لغت به معنای: فکر،تکفر¬ و تأمل است و نوعی فعالیت ذهنی انسان عاقل محسوب می‏شود که در جهت کشف نادانسته‏ها صورت می‏گیرد.
در علم منطق، اندیشه عبارت است از مرتب کردن امور معلوم برای رسیدن به کشف مجهول.
مقصود از اندیشه اسلامی، مجموعۀ آرا، تفکرات، باورها و عقاید مبتنی بر اراده خدا در محدودۀ حیات بشر اعم از سیاست، جامعه، اقتصاد و فرهنگ است. منظور از اندیشه غربی، تفکرات و باورهای مادی گرایانه ای است که حیات جامعه را منحصر به کامجویی، سلطه و ثروت اندوزی می-داند. به عبارت روشن¬تر، خاستگاه اندیشۀ اسلامی، کلام خداوند است که در قالب¬های عبادت خدا، احیای کرامت و منزلت انسانی، اجرای حق و عدالت، توزیع عادلانۀ ثروت و رعایت انصاف و مروت انسانی، قابل تفسیر و تبیین است. اما منشأ و مبنای اندیشۀ غربی، نظریات مطرح شده از سوی فیلسوفانی چون کانت، اگوست کنت، ماکیاول ایتالیایی، روسو، منتسکیو و هیگل است که حیات طیبۀ بشری را در لذتجویی و جلب منافع، تحلیل و تفسیر می کنند.

بر اساس بینش اسلامی، راه برون رفت ملت ها از سیطرۀ و حاکمیت اندیشه های شیطانی و قدرت های دیکتاتوری، احیای تفکر اسلامی برای ایجاد تغییر در سرنوشت خویش است. خداوند بزرگ در این باره می¬فرماید: ان الله لایغیر مابقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»(رعد/۱۱) خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمی¬دهد مگر آنکه آنان، آنچه را که در خودشان است تغییر دهند.
انقلاب و تغییرات اساسی، زمانی رخ می¬دهد که اندیشه وتفکر انقلابی پدید آید و ما اکنون شاهد پیدایی تفکر انقلابی در بین ملل مسلمان از شمال آفریقا تا خاورمیانه هستیم.
ملل مسلمان در تونس، مصر، یمن، بحرین، اردن الجزایر، کویت و حتی عربستان با درک ناکارآمدی حکومتهای مستبدشان به فکربراندازی آنها افتادند و با حکومت¬های دیکتاتور خود درگیر شدند. قیام ملت های مسلمان در برابر حاکمیت¬های خود کامه در حقیقت، جنگ عدالت و تبعیض، جنگ فقر و ثروت و مبارزه اندیشه اسلامی با اندیشه شیطانی است. یک ماه قبل ملت مسلمان تونس با الهام از اندیشه تابناک اسلامی با خیزش انقلابی خود، حکومت سی ساله بن علی را سرنگون نمودند. پس از آن ملت غیور مصر با حضورمیلیونی، خود در میدان التحریر قاهره، در مورخ ۲۲/۱۱/۱۳۸۹، حکومت مستبد حسنی مبارک را ساقط کردند؛ حکومتی که در تاریخ سیاسی ملت مسلمان مصر مایه ننگ و عار بود. زیرا حکومت نامبارک در طی عمر سی ساله خود به نمایندگی از آمریکا به نفع صهیونیسم بین الملل، گذرگاه تدارکاتی رفه را بر مسلمانان شهر غزه بست!! دارایی های نقدی حسنی مبارک، چهل تا هفتاد میلیارد دلار تخمین زده شده است که در بانکهای انگلیس و سوئیس نگهداری می¬شود.
وضع سیاسی جهان عرب و خاورمیانه به طور کلی در حال تغییر است و تفکر بر اندازی حکومتهای مورد حمایت غرب به دیگر کشورهای عرب اسلامی در خاورمیانه کشیده شده است. مسلمانان کشورهای یمن، الجزایر، بحرین، اردن و لیبی هرروز به خیابانها می¬آیند و با خواندن نماز جمعه و جماعت و سردادن شعار الله اکبر در میادین اصلی شهرها، به اعتراضات خود در برابر استبدادهای حاکم ادامه می¬دهند. بر اثر موج بیداری اسلامی و زلزله عظیم انقلاب اسلامی در خاورمیانه، پایه¬های پوشالی حکومت های استبدادی و دیکتاتوری به لرزه درآمده است؛ تا جایی که پادشاه عربستان سعودی پس از بازگشت از سفر تداوی خود، دستورآزادی زندانیان سیاسی را صادر نموده و قول اصلاحات داد. علی عبدالله صالح رئیس جمهور یمن که بیش از سی سال است بر اریکه قدرت نشسته، اعلام کرد که در سال ۲۰۱۳م از قدرت کناره گیری می¬کند. سرهنگ معمر قذافی که بیش از ۴۲ سال بعنوان رئیس جمهور لیبی مشغول غارت منابع آن کشور است و ثروت شخصی او به ۱۳۰ میلیارد دلار می¬رسد، در حال فرار از لیبی است.
زلزله بیداری اسلامی نه تنها حکومت های دیکتاتور منطقه را یکی پس ازدیگری در دام خود فرو می برد بلکه قدرتهای بزرگ غربی را سرگردان نموده است. این سردرگمی در اتخاذ مواضع چند پهلو و متناقض غربی ها در برابر موج بیداری امت اسلامی در خاورمیانه کاملاً مشهود است. آنها اکنون منفعلانه نمی دانند در برابر شکوفایی تفکرا سلامی چگونه موضع¬گیری نمایند.
نگارنده بر این باور است که اضمحلال حکومت¬های دیکتاتوری بر اثر سونامی انقلاب اسلامی در منطقه و موضع گیری های نکبت‌بار و منفعلانه قدرت¬های استکباری، نشانگر برتری و پیروزی اندیشه اسلامی بر تفکرات شیطانی غرب است. غرب دارد دوستان قدیمی خود را در خاورمیانه یکی پس از دیگری از دست می دهد. امروز، همه ملت¬های مسلمان با درک اهداف سلطه جویانه غرب به این نتیجه رسیده اند که غربی ها جز غارت منابع کشورهای اسلامی، برای‌شان هیچ سودی ندارند و لذا با قیام خود در برابر حکومت¬های دوست غرب، به تفکرات مادی گرایانه ای غرب و کامجویی دیکتاتورها خاتمه می¬دهند. بنابراین غربی¬ها به جای حمایت از دیکتاتورهای منطقه، باید به فکر تغییر تفکرات خود نسبت به جهان و انسان باشند در غیر اینصورت ممکن است روزی، ملتهای غرب با الهام از بیداری اسلامی، حکومت های غربی را به زباله دان تاریخ بیندازند!

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 248 تاريخ : يکشنبه 7 دی 1393 ساعت: 8:05

 پیامبر و ائمه معصومین(ع) و رفتار و گفتارشان برای ما ملاک است؛ یعنی کلام الهی است که برحق است و کلام معصوم است که آن هم برای اینکه عصمت کامل دارد کاملاً برحق است. حقوق بشر اسلام حقوق بشری نیست که بشر عادی به‌دست خودش نوشته باشد و صرفا مصالح ظاهری خودش را درنظر بگیرد و مصالح واقعی را درنظر نگیرد. حقوق بشر اسلام مصالح حقیقی جوامع بشری و مسلمانان را درنظر می‌گیرد تا هیچ مفسده‌ای وارد این جامعه نشود. در حقوق بشر اسلامی آزادی عقیده وجود دارد و اعتقادات باید بیان شود. این مطلب را در قانون اساسی خودمان هم داریم. غربی‌ها ایراد می‌گیرند که اسلام در اعتقادات خط قرمز دارد به هیچ وجه، اسلام در اعتقادات خط قرمز ندارد؛ یعنی اعتقادات برای اینکه جزو اصول دین است و اینکه در عقیده چقدر سلوک فکری و معرفتی و عملی داشته باشیم و چقدر خدا را شناخته باشیم از خود فرد شروع می‌شود.کسی نمی‌تواند به اعتقادات یک فرد ایرادی بگیرد و بگوید عقیده یا ایمانت ضعیف است زیرا همه به آن مبدأ اصلی اعتقاد دارند و ما از عقاید دیگران با خبر نیستیم. اسلام روی آزادی‌عقیده صحه می‌گذارد و حتی به پیغمبرش فرمود:« لکم دینکم ولی‌الدین؛ یعنی به آنها بگو که آنها به دین خودشان و ما هم به دین خودمان». یا لااکراه فی‌الدین/ ایمان به زور وارد قلب‌های انسان‌ها نمی‌شود. هیچ اجباری در این پذیرش نیست. غربی‌ها بی‌مورد در این خصوص ایراد می‌گیرند. در اسلام اندیشه و تفکر آدمی مدام در حال تکامل است و هیچ خط قرمزی در مورد عقیده وجود ندارد. در غرب عقل را از وحی جدا می‌کنند اما در اسلام امام‌صادق(ع) می‌فرماید: «عقل آن است که تو را به بندگی خدای رحمان در آورد و بهشت را به‌دست بیاوری»؛ یعنی آن عقل تحقیقی و پایان‌بینی که جلو می‌رود تا حقیقت را کشف کند. اما عقل غربی یک عقل مصلحت‌اندیش است که براساس منافع خودش تصمیم می‌گیرد که دیگر ریشه آسمانی ندارد.

حدود آزادی‌ها در غرب و اسلام تفاوت این جوامع است. آزادی در اسلام بی‌قید و بندی و ولنگاری معنا نمی‌شود؛ حتی در لیبرالیسم غربی هم در دوره کوتاهی آزادی را به‌عنوان بی‌قیدوبندی و ولنگاری تعریف کردند وگرنه در غرب هم آزادی را با ولنگاری مساوی نمی‌دانند. آزادی در اسلام با ریشه حق و تکلیف ارتباط دارد؛ آزادی به این معنی که هر فردی دارای حقی و حقوقی است و در برابر آن حقی وجود دارد که خداوند قرار داده است. این بشر در مورد دوستان و اطرافیانش صاحب حقی بوده و همچنین صاحب تکلیف است که اگر این حق ادا شود آزادی تأمین شده است؛ یعنی حق و در مقابلش تکلیف هم باید انجام شود. حق در کنار تکلیف است و اگر حق ادا نشود آزادی هم تأمین نشده است. آزادی با عدالت و حق هم‌معناست. به این معنا که نه به کسی ظلم شود و نه کسی ظلم ببیند؛ یعنی در حد افراط و تفریط چیزی قرار نگیرد و همه‌‌چیز در حد اعتدال باشد. اینچنین است که آزادی در اسلام تأمین می‌شود. همین است که اسلام می‌گوید ما شما را قبیله قبیله قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید و به همدیگر محبت کرده و حقوقی را که بر دوش شماست ادا کنید. هیچ‌کس بر دیگری برتری ندارد مگر در تقوا. آزادی‌ای که امنیت نیاورد آزادی نیست. آزادی‌ای که از حق و تکلیف دور شود نمی‌تواند امنیت بیاورد. آزادی زمانی می‌تواند برای بشر امنیت بیاورد که با حق و تکلیف سازگار باشد.

یکی دیگر از تفاوت‌ها، در تعلیم و تربیت غربی و اسلامی است. در حقوق بشر غربی، تعلیم و تربیت براساس یک آموزش رسمی و فنونی است که صورت می‌گیرد اما در اسلام تعلیم و تربیت که حق همه انسان‌هاست بر مبنای صرفا آموزش رسمی نبوده و اول بر مبنای تزکیه و تهذیب نفس است. تزکیه و تهذیب نفس مقدم بر تعلیم است؛ یعنی تا تزکیه و تهذیب نفس نباشد آموزش معنا ندارد. اسلام بر این حق اساسی بشر تأکید دارد. تا تزکیه و تهذیب نفس نباشد سیر و سلوک حقیقی و معنوی بشر صورت نمی‌گیرد و تا سلوک روحی نباشد تعلیمی صورت نمی‌گیرد. بنابراین حقوق بشر اسلامی به پرورش روح انسان‌ها و تربیت روحانی آنها و غذایی برای روح داشتن بسیار توجه می‌کند. در کل، اصول حقوق بشر اسلامی نمی‌خواهد که بشر از حقیقت‌جویی باز بماند و مثل یک حیوان چهارپا زندگی کند بلکه باید به جایی برسد که به تعالی حقیقی و باطنی برسد. در حقوق بشر اسلامی بشر باید حق نفس خودش را ادا کند. در حقوق عبادات، داریم الصلاه معراج المؤمن؛ یعنی انسان باید با نماز به معراج برود. در حقوق بشر اسلامی براین مسئله تأکید فراوان شده؛ یعنی انسان باید به روح، روان و جان خود مثل تن خودش رسیدگی کند، چیزی که در حقوق بشر غربی آن را نمی‌بینیم

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 249 تاريخ : پنجشنبه 27 آذر 1393 ساعت: 7:52

تفاوتهای تعریف سیاست از دو دیدگاه دینی و غربی به دیدگاههای عقیدتی و فکری، ارزشها و اهداف حکومتی برمیگردد که در این بخش بحث به بررسی برخی از این وجوه افتراق میپردازیم.

1. اولین و اساسیترین تفاوت دو دیدگاه غربی و اسلامی به نوع «نگاه به هستی و جایگاه انسان و خدا در عالم» مربوط است؛ زیرا منشاءِ حاکمیت، قدرت و مشروعیت نظام سیاسی در این دو دیدگاه متفاوت و متعارض است. در بینش توحیدی اساس و منشاءِ حاکمیت از آن خداست ولی در بینش مادی حاکمیت از ملت ناشی میشود و ارتباط با ماورای طبیعت ندارد. دیدگاه اندیشمندان اسلامی مبتنی بر خدامحوری و دیدگاه اندیشمندان غربی مبتنی بر انسان محوری است.

2. «تفاوت نگاه به انسان» دومین وجه افتراق دیدگاه اسلامی و غربی است؛ زیرا در بینش دین انسان صرفاً مادی نیست بلکه از بعد معنوی نیز برخوردار است و حکومت باید زمینه رشد آن را به سوی کمالات و معنویات فراهم آورد؛ یعنی در تعریف سیاست از نظر دین باید گفت که علاوه بر تدبیر امور زندگی و رفاهی، مسائل معنوی تربیتی و توجه به سنتهای دینی نیز معتبر است؛ بر خلاف سیاست از منظر غربی که اداره شئون مادی و رفاهی در آن ملاک و اصل است.

3. سومین وجه تمایز میان دیدگاه دینی و غربی، «روند و چگونگی اجرا» است. سیاست مبتنی بر دین ملاک دینی و ارزشی دارد. لذا در روند اجرا نمیتواند از محدوده دین خارج شود. اجرای عدالت در حکومت تعطیل بردار نیست و این مهم در گفتار علی(علیهالسلام) بسیار مورد تأکید قرار گرفته است؛ آن حضرت میفرماید: «أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْر؛ آیا مرا امر میکنید که پیروزی را از راه  ظلم و ستم بدست آورم.»

4. «هدف در سیاست» از دیگر وجوه تمایز میان دیدگاههای دینی و غربی است. هدف در سیاست و حکومت دینی احیای دین و سنتها در جامعه است. هدف یافتن حق، هدایت و هدایتگری، اصلاح، احقاق حق و اجرای عدالت اجتماعی است. علی(علیهالسلام) میفرماید:

خدایا تو میدانی که جنگ و درگیری ما برای به دست آوردن قدرت و حکومت و دنیا و ثروت نبود، بلکه میخواستیم نشانههای حق و دین تو را در جایگاه خویش بازگردانیم و در سرزمینهای تو اصلاح را ظاهر کنیم تا بندگان ستمدیدهات در امن و امان باشند و قوانین و مقررات فراموش شده تو بار دیگر احیاء و اجرا گردد.

هدف در سیاست دینی الهی زیستن و صعود به سوی قلههای رفیع معنوی است که در این مسیر، عدالت و حقوق اجتماعی افراد جامعه نیز تحقق پیدا خواهد کرد. در حالی که هدف سیاست در گرایش غربی فراتر از ماده نیست. بنابراین اگر بخواهیم در این بخش تعریفی مقبول و مورد نظر در این مقاله از سیاست ارائه دهیم، می توان چنین گفت: «سیاست یعنی اتخاذ تدابیری جهت ادارة جامعة انسانی و هدایت آن به سوی تعالی».

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 241 تاريخ : يکشنبه 16 آذر 1393 ساعت: 8:38

تفاوتهای تعریف سیاست از دو دیدگاه دینی و غربی به دیدگاههای عقیدتی و فکری، ارزشها و اهداف حکومتی برمیگردد که در این بخش بحث به بررسی برخی از این وجوه افتراق میپردازیم.

1. اولین و اساسیترین تفاوت دو دیدگاه غربی و اسلامی به نوع «نگاه به هستی و جایگاه انسان و خدا در عالم» مربوط است؛ زیرا منشاءِ حاکمیت، قدرت و مشروعیت نظام سیاسی در این دو دیدگاه متفاوت و متعارض است. در بینش توحیدی اساس و منشاءِ حاکمیت از آن خداست ولی در بینش مادی حاکمیت از ملت ناشی میشود و ارتباط با ماورای طبیعت ندارد. دیدگاه اندیشمندان اسلامی مبتنی بر خدامحوری و دیدگاه اندیشمندان غربی مبتنی بر انسان محوری است.

2. «تفاوت نگاه به انسان» دومین وجه افتراق دیدگاه اسلامی و غربی است؛ زیرا در بینش دین انسان صرفاً مادی نیست بلکه از بعد معنوی نیز برخوردار است و حکومت باید زمینه رشد آن را به سوی کمالات و معنویات فراهم آورد؛ یعنی در تعریف سیاست از نظر دین باید گفت که علاوه بر تدبیر امور زندگی و رفاهی، مسائل معنوی تربیتی و توجه به سنتهای دینی نیز معتبر است؛ بر خلاف سیاست از منظر غربی که اداره شئون مادی و رفاهی در آن ملاک و اصل است.

3. سومین وجه تمایز میان دیدگاه دینی و غربی، «روند و چگونگی اجرا» است. سیاست مبتنی بر دین ملاک دینی و ارزشی دارد. لذا در روند اجرا نمیتواند از محدوده دین خارج شود. اجرای عدالت در حکومت تعطیل بردار نیست و این مهم در گفتار علی(علیهالسلام) بسیار مورد تأکید قرار گرفته است؛ آن حضرت میفرماید: «أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْر؛ آیا مرا امر میکنید که پیروزی را از راه  ظلم و ستم بدست آورم.»

4. «هدف در سیاست» از دیگر وجوه تمایز میان دیدگاههای دینی و غربی است. هدف در سیاست و حکومت دینی احیای دین و سنتها در جامعه است. هدف یافتن حق، هدایت و هدایتگری، اصلاح، احقاق حق و اجرای عدالت اجتماعی است. علی(علیهالسلام) میفرماید:

خدایا تو میدانی که جنگ و درگیری ما برای به دست آوردن قدرت و حکومت و دنیا و ثروت نبود، بلکه میخواستیم نشانههای حق و دین تو را در جایگاه خویش بازگردانیم و در سرزمینهای تو اصلاح را ظاهر کنیم تا بندگان ستمدیدهات در امن و امان باشند و قوانین و مقررات فراموش شده تو بار دیگر احیاء و اجرا گردد.

هدف در سیاست دینی الهی زیستن و صعود به سوی قلههای رفیع معنوی است که در این مسیر، عدالت و حقوق اجتماعی افراد جامعه نیز تحقق پیدا خواهد کرد. در حالی که هدف سیاست در گرایش غربی فراتر از ماده نیست. بنابراین اگر بخواهیم در این بخش تعریفی مقبول و مورد نظر در این مقاله از سیاست ارائه دهیم، می توان چنین گفت: «سیاست یعنی اتخاذ تدابیری جهت ادارة جامعة انسانی و هدایت آن به سوی تعالی».

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 384 تاريخ : يکشنبه 16 آذر 1393 ساعت: 8:33

 ويژگي چهارم غرب مدرن، اعتقاد به اصل ترقي ناسوتي يا اصل پيشرفت است
اغلب تمدن‌ها و تفكرهاي بشري، براي بشر قائل به هدف و نهايتي معنوي بودند. تمدني مثل تمدن يونان باستان كه وجهه ديني هم نداشت اما كمال عقلاني را مطرح مي‌كرد و براي كمال عقلاني، اصالت قائل بود. در غرب مدرن چون بشري اصالت پيدا مي‌كند كه تجسم سودمحوري و لذت‌جويي است، اين دو در قالب مفهومي به نام رفاه يا پيشرفت ظاهر مي‌شود و غرب چنين مطرح مي‌كند كه هر تمدني ثروتمندتر است پيشرفته‌تر است، هر تمدني كه قدرتمندتر است، پيشرفته‌تر است و هر تمدني كه لذت بيشتري مي‌برد، پيشرفته‌تر است. تجسم اين پيشرفت، رفاه، قدرت، لذت و ثروت را در مدرنيته مي‌بينيم. براين اساس گفته مي‌شود كه هر كس مدرن است، به قله تمدن رسيده و پيشرفته است و هر كسي كه مدرن نيست، عقب‌افتاده است. نكته‌اي كه بدان توجه نمي‌شود اين است كه آيا نهايت تكامل انساني منحصر در اين نوع از پيشرفت است يا در كنار آن افق‌هاي ديگري نيز وجود دارد كه چه بسا از اهميت بيشتري هم برخوردار باشد. ويل دورانت، نويسنده تاريخ تمدن در درس‌هاي تاريخ مي‌گويد، از نظر تكنيكي به تكنيك‌هاي پيچيده‌تري مسلط شده‌ايم اما آيا خوشبخت‌تر و عقلاني‌تر هم شده‌ايم؟ دورانت مي‌گويد ما از نظر تكنولوژيكي پيشرفت كرده‌ايم و در اين شكي نيست. اما آيا به آد‌م‌هاي بهتري هم تبديل شديم؟ وي جواب مي‌دهد خير. يكي از اقتصاددانان مي‌گويد، مي‌گوييم تكنولوژي ما را از قرن معاش نجات داده است و اكنون اوقات فراغت زيادي داريم. در صورتي كه ما جامعه‌اي ساخته‌ايم كه انسان 8 ساعت و بلكه بيشتر كار مي‌كند ولي باز نمي‌تواند به طور كامل بخورد چون آنقدر به آن نياز داده‌ايم و آن‌قدر عرضه را گسترده و متنوع كرده‌ايم كه از تنوع عظيم ايجاد شده، سرگيجه مي‌گيرد و ديگر هيچ حسي از شادكامي آرامش و آسايش ندارند. اتفاقاً ما جامعه آسوده‌تري نساخته‌ايم بلكه ما جامعه پيچيده‌تر و سخت‌تري ساخته‌ايم
خلاصه اين كه فرهنگ‌ غرب‌ مخصوصا پس از رنسانس تفسير تازه‌اي‌ از روابط‌ انسان‌ با طبيعت‌ و خداوند ارائه‌ مي‌كند و همه‌ امور زندگي‌ اجتماعي‌، بر پاية‌ روش‌هاي‌ تجربي‌ و آنچه‌ در علوم‌ طبيعي‌ به‌ كار گرفته‌ مي‌شود، قرار مي‌گيرد و بقاي‌ انسان‌ و دستيابي‌ به‌ كام روايي‌ دنيايي‌، هدف‌ عالي‌ جامعه‌ مي‌شود و بيش‌ از پيش‌ به‌ التذاذ دنيوي‌ و رفاه‌ مادي‌ انسان‌ توجه‌ مي‌گردد. سنّت‌گرايي‌ و آداب‌ ديني‌ مذمت‌ مي‌شود و در عرصه‌ سياسي‌، مفاهيمي‌ چون‌ حقوق‌ بشر، آزادي‌ و حقوق‌ شهروندي‌ در برابري‌ و تساوي‌ديده‌ مي‌شود و رشد اقتصادي‌ جامعه‌ (در گرو رقابت‌ و بازار آزاد) مهم‌ترين ‌هدف‌ در برنامه‌ريزي‌ اجتماعي‌ مي‌گردد. در اين‌ شرايط‌ رهايي‌ از دستورات ديني‌ نه‌ تنها امري‌ ناپسند نيست‌؛ بلكه‌ لازمه‌ پيشرفت‌ و تكامل‌ جامعه‌ محسوب‌ مي‌شود و در طي‌ چند دوره‌ همه‌ اين‌ ويژگي‌ها، در فرهنگ‌ اروپايي و غربي‌ حفظ‌ مي‌شود، تا آنجا كه‌ در اين‌ زمينه‌، از هيچ‌ ظلم‌ و ستمي‌ به‌ جامعه‌ خود و ساير جوامع‌ در قالب‌ استعمار و استثمار چشم‌ پوشي‌ نمي‌شود. ناگفته نماند نظم و انضباط اجتماعي، وجدان كاري، عقل جمعي، توجه ويژه به پژوهش و تحقيقات علمي و احترام به دانشمندان و نظاير آن از نقاط مثبت تمدن غربي است. و بديهي است جهان معاصر مي‌تواند اين جهات مثبت را از غرب بگيرد ولي هر جامعه اي كه در جهان منفي گرفتار غرب شود تبعات آن را نيز خواهد ديد
ويژگي‌هاي تمدن و فرهنگ اسلام عبارتند از

- دين‌داري و اعتقاد به غيبب
اولين و مهمترين ويژگي جوامع شرقي يا اسلامي دين‌داري و اعتقاد به غيب است كه در بر خلاف جوامع غربي پس از دوره رنسانس تحت تاثير تجربه گرايي و اصالت تجربه به محاق نرفته و به صورت امري غير مهم در نيامده است. اعتقاد به خداوند بهترين نعمت خداوند به انسان است كه در اين تمدن برخلاف تمدن غربي مورد توجه زيادي بوده و هست

- التزام‌ عملي‌ به‌ دين و پررنگ شدن اوامر و سنت‌هاي ديني
در تمدن شرق برخلاف تمدن غرب تهاجمات به دين بدون پاسخ نماند و قدرت و انسجام دروني عقايد مذهبي مانع از ايراد شبهات و به تبع آن طرد نگرش ديني شد. دين مسيحيتي كه در اثر اشكالات و سوالاتي وارد بر آن در دوره اصالت تجربه و پس از رنسانس ظهور كرد، ديني بود كه اعمال ديني و وظايف ديني خود را به حداقل ممكن رساند

- خدامحوري
در تمدن شرق بر خلاف غرب نگرش‌هاي خدامحوري با انديشه‌ها و افكار انسان شرقي عجين بوده است و مانع بروز نگرش‌هاي انسان گرايي شده است. در جهان غرب انسان محوري باعث شد حتي خدا و دين نيز در برابر خواست‌هاي انسان مورد سوال واقع شوند و در برخي موارد ظلم و ستم به ملت‌هاي ديگر با اندك توجيهي قابل اجرا شده است. اين برخلاف نگرش‌ها در تمدن شرق و اسلامي است كه نگرش خدا محوري مانع از ظلم و تجاوز به ديگران شده است

- سنت‌گرايي
در سايه سنت گريزي در تمام ابعاد زندگي، انسان غربي خود را محور دانست و بر اساس فردگرايي هرچه كه براي خود مهم بوده است را سرلوحه زندگي خود قرار داد. اين در حالي است كه در تمدن شرق به دليل اصالت دادن به سنت‌هاي ناب سنت‌گريزي وجود نداشته و تنها اصلاح سنت‌ها مدنظر بوده و به همين دليل نگرش اومانيسم يا انسان‌محوري در اين تمدن بروز و ظهوري نداشته است

- عدم انحصار جهان در ماده و دنياي مادي
در تمدن اسلامي جهان دو بخش بوده و دنياي مادي به عنوان مقدمه‌اي براي دنياي معنوي و جهان آخرت همواره مورد توجه بوده است. اين درحالي است كه در تمدن غربي توجه صرف به دنياي مادي موجب ظهور انوع نهيليسم و پوچ گرايي شده كه دليل آن را فراموشي آخرت و منحصر دانستن دنيا در اين دنياي مادي مي‌توان دانست كه خود زمينه‌ساز اعمال و رفتار غيرقابل قبولي خواهد شد

- توجه و تأكيد به سعادت
در تمدن اسلامي هدفي وجود دارد به نام رسيدن به سعادت كه منحصر در اين دنيا نيز نيست. اصالت سعادت در اين فرهنگ و تمدن باعث شده كه جمع ثروت و لذت گرايي از اهداف نهايي زندگي نشود. در حالي كه انسان غربي به دليل عدم توجه به اين امر تنها به اندازه لذتي كه مي‌برد زنده است. اين فراموشي سعادت ابدي موجب نابود كردن هدف انسانيت است

- عدم انحصار معرفت در شناخت تجربي
انحصار معرفت در شناخت تجربي به اين معني است كه آن‌چه با حس شناخته نمي‌شود نيست و هرچه كه زير چاقوي تشريح شناخته نشد جز باطل چيزي نيست اين گونه استدلال‌ها موجب تضعيف اعتقاد به غيب و ضعف دين شده است. اين در حالي است كه در انديشه اسلامي دايره معرفت محدود به معرفت تجربي نيست و به همين دليل نيز اعتقاد به غيب به عنوان امر بي‌دليل مطرح نبوده و مورد اعتقاد مسلمانان است

 

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 253 تاريخ : يکشنبه 16 آذر 1393 ساعت: 7:53

عقل انساني در رويكرد ابزاري، چون تجسم خواست‌ها و هواهاي اوست ابزاري براي تصرف، سلطه و قدرت‌طلبي مي‌شود. عقلانيت انساني در اين رويكرد، قداست، هدايت‌گري و راهنمايي را از دست مي‌دهد و بيشتر به جنبه‌هاي تصرفي توجه مي‌كند. اين عقلانيت ابزاري به عنوان ويژگي عقلانيت مدرن شده است. يكي از خصايص عقل ابزاري، استيلادوستي نسبت به همه پديده‌ها و موجودات است. وقتي كه عقل ابزاري محور شده و قرار مي‌شود اين عقل يك جامعه را مديريت كند، جامعه‌اي تماماً ابزاري را پديد مي‌آورد. جامعه‌شناساني چون ماكس وبر كه از جامعه‌شناسان تأثيرگذار معاصر به شمار مي‌روند، معتقدند، عقلانيتي كه در غرب ظهور و اصالت پيدا كرد به دليل شأن ابزاري‌اش، قصد معرفتي نداشته و فقط قصد سلطه‌طلبي داشته است. در واقع نمي‌خواسته بر دامنه معارف انسان بيفزايد، بلكه مي‌خواسته سلطه‌ انسان بر طبيعت و شرايط بيروني را تكميل كند. اين عقل به دليل اين ويژگي، در پروسه‌ تحول، به ضد خودش تبديل مي‌شود يعني به بي‌خردي مي‌انجامد. انسان به عشق و مهر ورزيدن نياز دارد و اگر اين نياز در صورت اصيل و سالم آن محقق نشود، در قالب‌هايي محقق مي‌شود كه اين قالب‌ها با عشق‌ورزي اصيل و با طبيعت سالم بشر منافات دارد و در تضاد است. اعتقاد برخي محققان بر اين است كه رشد ايدئولوژي‌هاي عقل‌ستيز و انديشه‌هاي خردگريز در غرب مدرن دقيقاً به سبب عقل ابزاري است. علت اين‌كه در غرب متمدني كه داعيه آزادي و شعارهاي حقوق بشر داشته، فاشيسم آلماني با آن همه استبداد ظهور مي‌كند، اين است كه همان عقل ابزاري به ضد خودش تبديل و در قالب خردگريزي ظاهر شده است. فاشيم چيزي جز خردگريزي و خردستيزي ناشي از عقل ابزاري نيست.

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 270 تاريخ : يکشنبه 16 آذر 1393 ساعت: 7:45

نيهيليسم در فارسي معادل پوچ‌انگاري يا نيست‌انگاري است. در واقع نيهيليسم، ساحت غيبي و حضور خدا را حداقل در بعد اجتماعي نيست مي‌انگارد. در اين انديشه ساحت غيبي خدا حذف مي‌شود يا اگر به آن اعتقادي باشد براي اين ساحت غيبي شأن حضوري قائل نيست يعني اعتقاد بر اين‌كه ساحت غيبي فقط هست ولي حضور و هدايت و تأثيرگذاري بر زندگي ما ندارد. نيهيليسم به اين معناست يعني نيست‌انگاشتن ساحت غيب، نيست انگاشتن يك ساحت متعالي از هستي. وقتي هستي را از ساحت متعالي‌اش حذف مي‌كنيد، به يك مجموعه خودبنيان فاقد معنا تبديل مي‌شود.

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 311 تاريخ : يکشنبه 16 آذر 1393 ساعت: 7:44

اومانيسم يا فرهنگ‌ انسان‌محور، خصيصه غرب مدرن است و آن را از تمامي دوره‌هاي ماقبل خود و نيز دنياي شرق متمايز مي‌كند. در تفكر مشرق‌زمين، انسان و جهان در ذيل محوريت خدا قرار مي‌گرفت. اما در تفكر جديد غربي، مبدأ و منشأ و غايت همه ارزش‌ها، بشر مي‌شود. در نگاه اومانيسم «انسان مقياس همه چيز است»، اين جان كلام اومانيسم است.
رويكرد اومانيستي انسان را موجودي قائم به خود فرض مي‌كند كه اين موجود قائم به خود، هم محوريت و هم اصالت دارد، حتي اگر از خدا يا جهان بحث شود، ذيل انسان و اصالت انسان بايد مطرح شود. اومانيسم يعني اين‌كه شما هستي را به گونه‌اي تعريف كنيد كه انسان در اين تعريف، ميزان و معيار همه ارزش‌ها و امور پنداشته شود. اومانيسم به بشر اصالتي مي‌دهد كه اين اصالت در واقع جايگاه واقعي او در هستي نيست چون بشر نهايتاً يك مخلوق است، با يك سري استعدادها و توانايي‌هاي فوق‌العاده و در عين حال ناتواني‌ها و محدوديت‌هاي بسيار، يعني انسان موجود مطلق هستي نيست. در انديشه اومانيستي، انسان قانون‌گذار است و به عنوان خداي هستي حداقل در بخش تشريع فرض مي‌شود. به عبارت ديگر ربوبيت تشريعي به انسان سپرده مي‌شود. در اومانيسم انسان نه در پرتو توانايي‌هاي الهي و فطرت ديني‌اش بلكه در پرتو خواسته‌هاي نفساني‌اش تعريف مي‌شود يعني انسان عمدتاً با غرايز و خواست‌هاي دنياي‌اش و در افق لذت‌طلبي‌، قدرت‌طلبي، ثروت‌طلبي و لذت‌جويي تعريف مي‌شود.
يكي از نكاتي كه از نتايج اومانيسم محسوب مي‌شود اين است كه انسان معتقد به اين اصل، ديگر انسان‌ها را به عنوان ابزار و ابزارهايي براي خواست‌هاي خود مي‌بيند و رابطه استثماري با آن‌ها برقرار مي‌كند. وقتي قرار شد استعدادهاي انساني شكوفا نشود و مورد توجه قرار نگيرد و يا اگر مورد توجه قرار بگيرد در پرتو استعدادها و توانايي‌هاي غيروالاي او باشد. اين امر موجب نوعي از خودبيگانگي خواهد شد. اين موضوعي است كه از قرن نوزدهم، فيلسوفان غربي به طور جدي به آن پرداخته‌اند. اولين بار تعبير از خودبيگانگي را هگل يكي از فيلسوفان مغرب‌زمين در فلسفه معاصر غرب مطرح كرد. از ديگر متفكريني كه به اين مقوله پرداخته‌اند مي‌توان از ماركوزه نام برد كه در كتاب معروف انسان تك ساحتي به طور جدي به اين مسأله مي‌پردازد. به طور كلي مي‌توان گفت اومانيسم به عنوان صنعت اصلي عصر مدرن است كه از خودبيگانگي را ايجاد مي‌كند. اين برداشت عميق‌تر را هيديگر نيز مطرح مي‌كند.

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 222 تاريخ : پنجشنبه 13 آذر 1393 ساعت: 7:58

در ابتداي امر لازم به ذكر مي‌دانم متذكر شوم كه تفاوتي كه ميان شرق وغرب در اين بحث مورد توجه است، تفاوت جغرافيايي نيست بلكه بر اساس تفاوت مباني انديشه‌اي و فرهنگي است. چه بسا كه مباني انديشه مختص به جغرافياي مغرب زمين نبوده در بسياري از مناطق شرق جغرافيايي نيز قابل مشاهده باشد. بنابراين آن‌چه در اين مباحثه مبناي تفكيك ما قرار مي‌گيرد، انديشه و تفكرات به وجود آمده پس از دوران رنسانس در برخي كشورهاي جهان به خصوص كشورهاي اروپايي مي‌باشد كه منجر به ايجاد تمدن مدرن غربي گرديد.
از سوي ديگراين مسئله در مورد شرق نيز جاري است، معيار ما در بررسي انديشه شرق، باز هم همان مباني فرهنگي و انديشه‌اي است، غير از اين‌كه به دليل تنوع مكاتب فرهنگي، معيار ما تفكر و انديشه اسلامي است چراكه بيان تفاوت مباني فكري غرب با شرق در حوزه‌هاي متنوع آن مجالي به وسعت حداقل يك كتاب را مي‌طلبد. بنابراين محتواي بحث پيش‌رو مقايسه‌اي ميان مباني تفكر و تمدن مغرب زمين در دوره مدرن، با تفكر اسلامي خواهد بود.
اصول كلي و مباني فكري ـ فرهنگي غرب مدرن در چهار اصل قابل بررسي است.

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 187 تاريخ : پنجشنبه 13 آذر 1393 ساعت: 8:02

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 224 تاريخ : پنجشنبه 13 آذر 1393 ساعت: 7:41

مرحله سوم در بحث اندیشه هاى دینى، اعتقادات و باورهاى درون اسلام است كه آنها را باورهای سطح سه می نامیم. اندیشه هاى درون دینى را به سه قسم قابل تقسیم اند:

1-
اعتقادات و باورهایى كه در درون دین هستند و منكر اینها از دین خارج نمى شود ولى اینها، اعتقادات اساسى و مبنا هستند؛ مثل امامت. یك اندیشه درون دینى است كسى كه این را قبول نكند از اسلام خارج نمى شود ولى یك اندیشه بنیادین است.

2-
ضروریات دینى، یعنى اندیشه ها و احكامى كه از طرف متدینین به عنوان جزئى از دین شمرده می شود و وجودشان در متن دین واضح و ضرورى است ولى جزء اندیشه هاى اساسى نیستند. بسیارى از احكام فقهى، جزء ضروریات دینى هستند.ولى اینطور نیست كه انكار یكى از این احكام، خللى در مبناى اعتقاد ایجادكند. مثل نماز، روزه، حج، زكات و... و كیفیت این اعمال، و بسیارى از عقاید مثل شفاعت، رجعت، عالم برزخ، ... صفات خداوند و مسائلى از این قبیل.

3-
اندیشه هایى كه در داخل دین یا مذهب اتفاقى و اجماعى در مورد اینها وجود ندارد.

در مورد هر سه دسته باید گفت انكار آنها به معنى خروج از دین نخواهد بود، مادامى كه به انكار رسالت منتهى نشود و فردى كه منكر این عقاید است به عنوان مسلمان در جامعه اسلامى محترم است، یعنى هم احترام و ارزش انسانى و هم ارزش و احترام یك مسلمان را دارد. اما آیا كسانى كه در اندیشه هاى سطح سه دارای اعتقادات باطل هستند-در همه اقسامش - آیا اجازه طرح و تبلیغ اندیشه هایشان را دارند یا نه؟ در اینجا باید گفت در صورتى كه این اندیشه ها با اصول و مبانى اسلام و مذهب منافات داشته باشند اجازه تبلیغ به آنها داده نمى شود. طبعا دسته اول، كه اعتقادات و باورهاى اساسى نام داشت جزء این گروه آورده مى شوند كه اجازه تبلیغ داه نمى شود مثل انكار امامت و یا انكار معاد جسمانى. ولی اینكه جلسه علمى ترتیب بدهد و بحث كنند مانعى ندارد. در كتاب های فلسفى اسلامی ما این بحث ها به وفور وجود دارد.

در صورتی كه اندیشه هاى سطح سه دارای اعتقادات باطل با مبانى و اندیشه و اصول اسلامى منافات نداشته باشد ولی از ضروریات اسلام باشد مثلا كسى بگوید نماز صبح سه ركعت است، سه ركعت بودن نماز صبح به مبانى اندیشه اسلامى خللى وارد نمى كند ولى جزء ضروریات دین است .و یا مسئله حجاب و قصاص و ارث و... آیا طرح این بحثها كه اصل اسلام را مخدوش نمى كند ولى مخالف با ضروریات دین است چگونه است؟

آیا مى توان گفت هر كسى در اینگونه مسائل می تواند اظهارنظر كند و هرچه خواست بگوید و نظرات خود را تبلیغ كند؟ پاسخ این است كه در صورتى كه طرح آنها به معناى انكار اصل اسلام و رسالت پیامبر گرامى نباشد بلكه به صورت بحثى در درون دین اسلام مطرح شود به عنوان اولى و ذاتى خود مى تواند مشكلى نداشته باشد ولى به اعتبار وعنوان ثانوى، این عقاید نمى تواند طرح و تبلیغش آزاد باشد. به عنوان ثانوى باید یك محدویتى براى اینها در نظر گرفت. زیرا اگر اعتقادات و ضروریات دینی كه درجامعه اسلامى پذیرفته شده است هر روز بخواهد مورد تردید و نفى قرار گیرد و عقیده خلاف آنها تبلیغ و ترویج شود طبیعتا، تأثیر منفى روى اعتقادات مردم نسبت به اصل دین و استحكام آن مى گذارد. مردم تدریجا اعتقادشان به اصل دین و شریعت سست مى شود چون مى بینند هر روز گوشه اى از شریعت و دین توسط گروهى نفى مى شود.در اینجا به عنوان ثانوى و به دلیل جلوگیرى از تخریب و تضعیف اعتقادات عموم مردم مى توان گفت كه طرح تبلیغ این اندیشه ها نباید آزاد باشد و حق ایجاد محدودیت براى حكومت اسلامى وجود دارد.علاوه بر این ظهور عقاید جدید می تواند به عنوان بدعت تلقی شود .اگر چه صاحبان این نظریات تازه خود را بدعت گذارنمی دانند ولی امام جامعه اسلامی باید مراقب ظهور عقاید انحرافی كه می تواند اساس و كیان سلامت و خلوص اعتقادات اسلامی را مخدوش سازد باشد و به آنها مجال تبلیغ و ترویج ندهد. اما دامنه این محدودیت باید چه مقدار باشد؟ جواب این است كه نمى شود برای آن حد و مرزى معین را مشخص كرد. اگر یك جایى، یك زمانى، در جامعه اسلامى مردم اعتقاداتشان آنقدرقوى است كه طرح این نظریات اثر منفى قابل توجهی باقی نمی گذارد اینجا محدود كردن لازم نیست .در غیر این صورت باید به اندازه لازم از تأثیر تخریبى آن جلوگیرى بعمل آید.

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 209 تاريخ : يکشنبه 9 آذر 1393 ساعت: 14:02

اندیشه هاى عقیده ساز سطح دو عقایدى هستند كه به تفاوتهاى میان ادیان الهى مربوط مى شوند. كسى كه توحید و معاد را پذیرفته است حالا میخواهد دینى را انتخاب كند كدام دین را انتخاب كند، دین اسلام، یا مسیحیت، كدام دین الهى؟ این ادیان در عقیده هاى سطح یك مشتركند ولى تفاوت آنها در نوع دین الهی و پیامبر آن است. اسلام موضعش در مقابل عقیده هاى سطح دو كه نسبت به آن عقاید مشترك بین ادیان الهی در سطح دوم قرار دارد. چیست؟ اسلام طبعا نمى گوید كه همه ادیان درست هستند، معنى ندارد كه اسلام بگوید هم اسلام درست است و هم مسیحیت و هم یهودیت. آنچه به عنوان پلورالیزم امروزه مطرح است. معانى و تفسیرهاى مختلفى براى پلورالیزم مطرح شده است. یكى از آنها این است كه ما حق و باطل نداریم، همه چیز حق است كه نظریه افراطى در این زمینه هست.

معنى دوم پلورالیزم این است كه بگوییم ادیان مختلف هركدام بهره اى از حقیقت دارند، بخشى از حقیقت در یهودیت و بخشى از حقیقت در مسیحیت و بخشى از آن هم در اسلام هست. ما نه یك دین باطل محض داریم و نه یك دین حق محض! پس همه ادیان هم در آنها باطل است و هم در آنها حق است. پس ما نمى توانیم بگوییم یك دین حق است. چون همه حقیقت در یك دین موجود نیست. این نظریه پلورالیزم است كه خیلى هم طرفدار دارد. ولی این نظریه درباره اصل دین ناب و خالص اسلام و یا هر دین دیگر معنى ندارد. چطور مى شود خداوند پیامبرش را بفرستد و تأكید بر یك شریعتى بكند، بعد بگوید شرایع دینى دیگر هم كه در بسیاری از دستورات خود با این دین مخالفند صحیح اند؟

ولى ما چه برخوردى با آن دینى كه حق نیست باید بكنیم؟ در اینجا لااكراه فى الدین مى آید. لااكراه فى الدین در مورد عقاید و اندیشه هاى سطح دو است نه سطح یك. اسلام یك برخورد ملایم ترى بااین عقیده هاى باطل سطح دو مى كند. اجازه ترویج در سطح جامعه را به آنها نمی دهد، ولى به پیروان آنها مى گوید آئین خودتان را داشته باشید، بر دین و عقیده و شریعت خود بمانید، حتى آموزش و تعلیم و تربیت را به اساس دین خود داشته باشید. یعنى شما پدران و مادران یهودى و مسیحى اجازه دارید بچه هاى خودتان را هم بر اساس عقاید باطل خودتان پرورش بدهید، یعنى اینقدر اسلام با اینها تسامح را پیش گرفته كه اجازه تربیت و پرورش و آموزش انحرافى را به بچه هاى معصومشان مى دهد. این برخوردى است كه اسلام با عقاید باطل سطح دو دارد. اجازه بحث علمى به اینها مى دهد، مى گوید مى توانید در محافل علمى، از آیین خود دفاع كنید، مناظره كنید و ثانیا در محیطهاى خودشان مى توانند آزادانه كار تبلیغى انجام بدهند ولى به آنان اجازه تبلیغ و ترویج اندیشه هاى باطلشان را در جامعه اسلامى و جوامع دیگر نمى دهد.اندیشه هاى سطح دو هدف ساز نیستند بلكه راهنماى انسان هستند. یعنى مسیر زندگى را مشخص مى كنند. اندیشه هاى سطح یك هدف زندگى را مشخص مى كنند و این اندیشه هاى سطح دو راه رسیدن به آن هدف را به ما نشان مى دهند. اختلافى كه در بین ادیان الهى است در اندیشه هاى سطح دو است كه این اختلاف در واقع در مورد راه زندگى است .البته بهتر است لفظ اختلاف را نگوییم بگوییم تفاوت راه. این اندیشه ها در صورتى كه باطل باشند هدف و جهت را مخدوش نمى كنند بلكه راه را درست نشان نمى دهند. اینها اجازه حضور رسمى در جامعه را دارند، اسلام براى صاحبان این عقاید احترام انسانى قائل شده ولى ترویج آنها را به عنوان راه ضلال اجازه نمى دهد.

مسئله اى كه در اینجا قابل ذكر است این است كه اگر كسى در این عقاید سطح دو انحراف برود و از مسیر حق خارج شود آیا از نظر اسلام، از حرمت انسانى برخوردار است یا نه؟ در صورت برخوردارى از حرمت انسانى آیا از احترام و شأن مساوى با مسلمانان برخوردار الست یا خیر؟از احكام اسلامى مى توان استفاده كرد كه این گروه از حرمت و كرامت انسانى برخوردار هستند. حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)در نهج البلاغه مى فرماید: امّا اخ لك فى الدین او نظیر لك فى الخلق یك شهروند جامعه اسلامی یا برادر دینى توست و یا همنوع تو، یك انسان است. طرز برخورد اسلام با اینها نشان دهنده این است كه اسلام براى این گروه ارزش انسانى قائل است و به همین دلیل حقوق انسانى را براى آنهامی پذیرد. یعنى هر جا حقى مربوط به شخصیت انسانى باشد این حقوق را براى این افراد قائل است. حق امنیت، حق انسانى است. حق دفاع از خود، حق احقاق حق، كه بروند در دادگاه از حق خود دفاع كنند … این حقوق را درست مانند یك انسان مسلمان دارند.

و اما آیا این افراد از حق مساوى با مسلمانان برخوردارند؟ خیر! دیه آنها با مسلمانان یكى نیست. اصل اینكه خون اینها محترم است، جانشان محترم است، جاى بحث نیست. اما اینكه اگر این خون ریخته شد، اینجا اسلام بین مسلمان و غیر مسلمان فرق گذاشته است. زیرا آنها در حقوقى كه فراتر از اصل انسانیت فرد براى او در نظر گرفت با مسلمانان متفاوت هستند.

 

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 206 تاريخ : يکشنبه 9 آذر 1393 ساعت: 14:01

در اندیشه اسلامى ما دو گونه اندیشه داریم: اندیشه هاى عقیده ساز و اندیشه هاى غیر عقیده ساز. اندیشه هاى عقیده ساز هم در سه سطح قابل دسته بندی اند.نظر اسلام در مورد هر یك از این گروهها متفاوت است. اسلام اهمیت و ارزش زیادى براى اندیشه هاى عقیده ساز سطح یك قائل شده است. ویژگى این اندیشه ها این است كه اولا تاثیرشان بر زندگى انسانها بسیار سرنوشت ساز و تعیین كننده است و اینها هستند كه اساس جهت گیرى انسان را در اخلاق و رفتار و منش و عمل تعیین مى كنند و شكل مى دهند و مى توانند جهت زندگى انسان را كاملا دگرگون كنند خصوصیت دوم این اندیشه ها؛ شفاف بودن و روشن بودن آنهاست یعنى این اندیشه ها آنقدر شفاف و روشن هستند كه قابل تردید و انكار نیستند. اگر كسی بخواهد آنها را انكار كند جز از سر عناد و خصومت و یا از سر تبعیت محض از شهوات نیست. قرآن مى فرماید: جحدوا بها و استیقنتها انفسهم؛ كفار منكر شدند این اصول را، در حالیكه در دلشان آنها را باور داشتند! اینها اعتقاداتى نیستند كه بشود با داشتن عقل آنها را منكر شد.

در بحثهاى معرفتى جدید مطرح شده است كه اعتقاد به خدا و یا توحید، اعقتاداتى نیستند كه بتوانیم با عقل در موردشان قضاوت كنیم، عقل از فهم و قضاوت درباره عقاید فرامادی ناتوان است. این اعتقادات سروكار با دل انسان دارند نه با عقل او. عقل انسان از این كه در این مسائل به حقیقت دسترسى پیدا كند ناتوان است، پس ما نمى توانیم كسى كه به توحید دسترسى پیدا نكرد را مورد مؤاخذه قرار دهیم، زیرا او مى تواند بگوید در این مسائل درك حقیقت آنقدر روشن نبود كه من بتوانم با عقل خودم به آن برسم. اصولا دسترسى به حقیقت كار ساده اى نیست كه شما انتظار داشته باشید هر انسانى بتواند به این حقایق دست پیدا كند. ولی این نظریه از نظر معارف اسلامى كاملا مردود است و دقیقا در مقابل تفكر قرآنى قرار دارد. اصولا خداوند به عقل انسان به عنوان یك راهنما و حجت، آنقدر توانایى داده كه در این اصول بتواند به یك هدایت روشن دسترسى پیدا كند. اگر كسى در مقابل اینها ایستاد مخالفتش منكرانه و مستكبرانه است. اعتقاد به اصولی چون توحید، معاد، و وحى، از این دسته هستند. اسلام اعتقاداتى كه نافى این اصول باشند را قبول نمى كند و برایشان ارزشى قائل نیست و به آنها اجازه حضور رسمى در صحنه اجتماع نمى دهد. زیرا هر اعتقادى كه برای حیات انسانی فرد و جامعه خطرناك باشد نباید اجازه رشد پیدا بكند، این را هر عقلى مى گوید، و منحصر به اسلام نیست.

در برخی از منشورهاى سازمان ملل آمده است كه تبلیغ عقیده هایى مثل نژادپرستى كه منجر به ایجاد نفرت بین انسانها بشود، مجاز نیستند، اجازه طرح به آنها داده نمى شود، مثلا در یك كشور، كه اقوام و ملیتهاى مختلفى وجود دارند، یك تفكر و مكتبى ایجاد شود كه بگوید مثلا فلان نژاد انسانهاى منحطی هستند اصلا انسان نیستند. این ها باعث ننگ ما هستند. این یك فكر است ولى آیا كسى اجازه دارد این فكر را مطرح كند؟ آیا حق چنین كارى را دارد؟ منشورها سازمان ملل مى گویند خیر! تصریح كرده اند اینجور فكرها، تفكرهاى خطرناك هستند و نباید اجازه طرح به اینها داده شود. پس انسان امروز هم بر اساس عقل خودش به این نتایج مى رسد كه اگر تفكرى تأثیر تخریبى روى روح و عقاید انسان داشت این تفكر نمى تواند مطرح شود. در بحث اعتقادات بنیادین دینی مثل توحید عقیده اى كه بت پرستى را رواج مى دهد، عقیده اى كه شخصیت انسان را اینقدر تنزل مى دهد كه در مقابل یك بت ابراز خضوع كند، ابراز عبودیت كند، این تفكر از بعد تأثیرات معنویش كه بگذریم، در بعد تأثیرات دنیویش هم خطرناك است. عقیده ای كه انسان را در مقابل یك بت خاضع مى كند و اراده اش را در مقابل یك بت به بند مى كشد و اسیر مى كند. مى تواند او را در برابر هر نیروى دیگرى هم به بردگى و بندگى بكشاند. در حقیقت این عقیده از یك انسان داراى كرامت و ارزش انسانى برده و حقیر مى سازد كه آماده است در برابر هر موجود حقیر دیگرى كمر بندگى و تسلیم فرود آورد و این خطرناك ترین كارى است كه در جامعه انسانى مى توان انجام داد.

عقیده انكار معاد، در انسان این باور را بوجود مى آورد كه تو آمدى در دنیا هر جور كه خواستى زندگى كن، و بعد هم تمام. این تفكر از انسان یك موجود وحشى و خطرناك مى سازد،، چنین انسانی اگر به مقامات عالى سیاسى برسد سیاستمداری خطرناك مى شود. به همین دلیل اسلام چنین عقیده اى را محترم نمى داند و آنرا به رسمیت نمى شناسد. بنابراین كاملا منطقى است كه اندیشه اسلامى كه در جهت سعادت انسان حركت مى كند، به تفكراتى كه شخصیت انسان را به حقارت مى كشاند اجازه ندهد مجال رشد پیدا كنند.

شهید مطهرى نمونه خوبى را از قرآن نقل مى كنند، مى گویند اگر هر تفكرى از نظر اسلام محترم باشد پس چرا حضرت ابراهیم رفتند بتهاى مردم را زدند و شكستند؟ این بتها مگر مورد احترام مردم نبودند، این بتها فقط مربوط به نمرود كه نبود، مربوط به مردم هم بود. اهانت به بتها، بزرگترین بى احترامى به تفكر مردم آن جامعه بود. ولى حضرت ابراهیم نفرمود چون عقیده به این بتها عقیده مردم است باید به آنها احترام گذاشت. حضرت ابراهیم بتها را شكست و در واقع با این كار خود اعلام كرد این عقیده اگر مورد قبول همه مردم هم باشد چون عقیده اى باطل و خطرناك است، قابل احترام نیست. پس اندیشه هاى عقیده ساز دسته اول، اندیشه هایى هستند مثل توحید و معاد كه هیچ عقیده ای در مقابلشان قابل قبول نیست و اسلام به آنها اجازه رشد نمى دهد.

البته اسلام تفتیش عقاید نمى كندو نمى گوید باید از هر كسى سؤال كرد كه عقیده تو چیست. ولى ان عقیده در جامعه اسلامى قابل طرح نیست واجازه تعلیم، نشر، ترویج، آموزش و تبلیغ به آن داده نمى شود. پس اولا اگر ما گفتیم عقیده دینى سطح یك حق است نمى تواند مقابل آن هم حق باشد! یبكه اعتقادات دینى حق است و مقابلش باطل است. و ثانیا آن عقیده مقابل نمى تواند به عنوان عقیده ای محترم شمرده شود. اسلام با این عقاید سطح یك باطل، برخورد حذفى مى كند. اسلام به آنها اجازه مطرح شدن در جامعه نمى دهد. عقیده شرك عقیده نفى معاد، نباید اجازه حضور در جامعه را داشته باشند.

سؤال: آیا مى شود روی این عقاید باطل فكر كرد؟ بحث كرد؟ روى آنها كار علمى و فكرى كرد؟ بلى! البته براى آنهایى كه اهل فكر هستند. باید محدود شود به سطح محافل علمى، به سطح عموم مردم نباید كشیده شود. كشاندن بحث و تحلیل علمى در این مسائل به میان مردم و كسانى كه اهل فكر و تفكر در این مسائل و مقوله ها نیستند نوعى تشویش اذهان در مورد آنها است كه عقلا هم قابل تجویز نیست.

 

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 161 تاريخ : يکشنبه 9 آذر 1393 ساعت: 14:00

اسلام چه اندیشه اى را محترم مى شمارد؟ از نظر اسلام فكر كردن و اندیشیدن، سرمایه ذهن و عقل را بكار گرفتن، كارى ارزشمند و مورد احترام است. قرآن در آیات بسیارى همگان را به تعقل و اندیشه و خردورزى دعوت مى كند و بر آن پیوسته تأكید مى كند. ولی آیا این تلاش باید یك معیار و چارچوبى داشته باشد یا كاملا آزاد و رهاست؟ اسلام مى گوید براى اینكه تلاش ذهنى نافرجام نماند و به نتیجه شایسته برسد مانند هر تلاش دیگرى باید جهت دار باشد.تلاش ذهنى هم باید ضابطه مند و داراى چارچوب و جهت صحیح باشد. اصل این توانایى ذهنى مقدس است ولى چگونه بكار گرفتن آن هم مهم است. اگر این توانایى درست به كار گرفته شود این تلاش و محصول آن ارزشمند و مقدس مى شود ولی اگر خوب بكار گرفته نشود این تلاش و محصول آن منفی می شود. از نظر اسلام آن چیزى كه به این تلاش ذهنى و تفكر قداست مى دهد این است كه این تلاش در جهت تعالى انسانیت فرد و رشد و بكارگیرى استعدادهاى نامتناهى انسانى باشد. شهید مطهرى نكته اى را به درستی تذكر مى دهند كه باید آزادى فكر را از آزادى عقیده جدا بدانیم. در اسلام آزادى اندیشه و تفكر پذیرفته شده است. اما آزادى عقیده خیر. یعنى ارزش انسان این است كه از اندیشه ای آزاد برخوردار باشد. انسانى كه داراى اندیشه آزاد هست محترم است. تفكر آزاد محترم است. ولى در مقابل هر عقیده اى نمى تواند از نظر اسلام مورد قبول قرار گیرد. تفسیرى كه ایشان از آزادى عقیده دارند این است كه عقیده به معناى چارچوبهاى ذهنى است كه شخصیت انسان در این چارچوبهاى ذهنى و فكرى شكل مى گیرد، انسان یك موجود معرفتى است به این معنى كه شخصیت او وابسته به این چارچوبهاى فكرى و معرفتى است كه خود بوجود مى آورد. این چارچوب ها همان عقاید و جهان بینى او هستند و نگاه انسان به جهان، به خود و به انسانهاى دیگر را شكل مى دهند. این چارچوبها كه بینش هاى اساسى انسانهاى هستند پایه هاى شخصیت او محسوب مى شوند. شخصیت انسان ساختمانی است كه بر این پایه ها استوار است. این پایه ها اگر معیوب باشند این شخصیت هم معیوب می شود.

انسانى كه در نگاه خودش نسبت به جهان، به خودش و به انسانهاى دیگر، یك نگاه انحرافى دارد، به ناچار متناسب با همان اعتقادات و باورهاى منحرف عمل مى كند.فكر، منش، رفتار و همه ابعاد وجود انسان نشأت گرفته از این باورهاى ذهنى اساسى است. آیا ما مى توانیم بگوییم این چارچوبها و باورها هرچه باشند به هر صورت محترم اند؟ هر جور باورى براى انسان احترام دارد و انسان آزاد است كه هرجور عقیده و باورى را براى خود بپذیرد؟ اگر ما هر گونه خصلت و منش را از انسان نمى پذیریم و هرگونه عملی را تقدیس نمى كنیم، پس هرگونه چارچوب فكرى كه اخلاق و عمل متناسب با خود ایجاد مى كند را هم نباید بپذیریم و تقدیس كنیم. عقیده به معنى گِرِه است یعنى چیزى كه شخصیت و عمل انسان را به خود گره مى زند. پس به این معنا نمى تواند هر عقیده اى محترم و مورد قبول باشد. فكر یعنى اندیشیدن و خردورزى كردن. آزادى فكر این است كه انسان بتواند بر اساس اصول و قواعد صحیح و محكم فكرى تلاش فكر بكند، تفكر كند، اندیشه ورزى كند، فكرش را فعال كند براى اینكه بتواند بهترین راه را پیدا كند. آزادى فكر یعنى آزادى اندیشه ورزى، خردورزى ولى آن چارچوبها كه شكل دهنده شخصیت انسان است در حقیقت آزادى فكر و اندیشه او را محدود مى كنند و به آن شكل و قالب مى دهند و به همین دلیل نمى توانند بدون معیار و ملاك پذیرفته شوند. این بسیار مهم است.

 

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 269 تاريخ : يکشنبه 9 آذر 1393 ساعت: 13:59

بحث این است كه آیا انسان به عنوان یك موجود متفكر و اندیشمند باید آزادى تفكر و عقیده را براى دیگران بپذیرد یا نه؟ برای اثبات آن استدلال هاى مختلفى مطرح شده است:

1- مردم باید در بیان و فكر آزاد باشند چون ما برای اینكه به حقیقت دست پیدا كنیم، راهى جز ابراز اندیشه انسانها نداریم، باید همه صاحبان فكر و اندیشه آزاد باشند، باب تضارب فكر واندیشه باز باشد تا با برخورد این اندیشه ها با یكدیگر معلوم شود كدام اندیشه ضعیف وكدام اندیشه قوى است. تنها راه براى فهمیدن اندیشه صحیح همین است. تنها با مقایسه نظرات، ما مى توانیم نظریه قوى تر را تشخیص دهیم و انتخاب كنیم. بدون طرح اندیشه های گوناگون و تضارب آن ها با یكدیگر، راهى براى دستیابی به حقیقت وجود ندارد. این نظر را گرچه مى شود در برخی موارد پذیرفت ولى در بعضى موارد این نظریه پذیرفته نیست، اعتقاد به خدا، معاد، وحى و..مشمول این نظریه نمى شود. براى اینكه ما بفهمیم آیا خدایى وجود دارد یا نه، راهش تنها تضارب اندیشه نیست. آیا تا وقتى ابراز عقاید مخالف نباشد ما نمى توانیم صحت اعتقاد به خدا را بفهمیم؟ خیر! این اعتقادات آنقدر روشن هستند و براى فكر و عقل ما آنقدر آشكار و شفاف اند كه وقتى به هر عقلى ارائه شود، آن عقل مى تواند صحتش را بفهمد. لازم نیست منتظر بمانیم و ببینیم كه آیا در این مورد اندیشه بهتری عرضه شده است یا نه.

موضوع معروفی به نام نظریه صراطهاى مستقیم می گوید ما در تمام مقولات فكرى و در تمام بحثهاى اعتقادى مى بینیم كه بین متفكرین و عقلاء اختلاف نظر وجود دارد. حتى در بحث خداشناسى، بخشى از مردم موافق، هم مخالف و نمى شود گفت همه كسانى كه انكار خدا مى كنند همه آنها انسانهاى كودن و بى عقل هستند. خیر، انسانهاى عاقل هم در میان آنها هستند، و استدلالهاى فلسفى هم ارائه مى كنند. پس چون دراین بحثها، دو طرف انسانهاى عاقلى هستند ما به این نتیجه مى رسیم كه اصلا در همه بحثهاى فكرى كه اقامه مى شود از هر دو طرف، این ادله توانایى نفى دلیل مقابل را بطور كامل ندارد. اگر استدلال یك طرف توانایى كامل را داشت براى نفى استدلال طرف مقابل، آن نظریه طرف مقابل از بین مى رفت و باقى نمى ماند. همین كه عقیده طرف مقابل باقى مانده دلیل بر این است كه استدلال مخالفش، استدلال یقین آوری نبوده است. و به اصطلاح تكافى ادله وجود دارد، یعنى در این گونه بحثها ادله با هم مساوى مى شوند و یك طرف توانایى آن را ندارد كه طرف دیگر را به زمین بزند. پس ما در همه بحثهای فكری و اعتقادی وقتى مى بینیم كه دو طرف دعوا وجود دارد دلیل بر این است كه تكافى ادله وجود دارد و به جاى یك عقیده و راه ما دو یا چند راه قابل عرضه و قابل قبول داریم و به جای یك صراط مستقیم قابل قبول، صراطهاى مستقیم متعدد وجود دارد.

ولی این نظریه را نمی توان پذیرفت. زیرا نكته ای را كه در منابع دینى روى آن تأكید شده را نادیده مى گیرد. آن نكته این است كه اگر بین انسانها تنهااستدلال عقلى عامل بقاى یك نظریه و اعتقاد بود حرف ایشان درست بود. چون هر دو تفكر باقى مانده است پس معلوم مى شود استدلالها قانع كننده نیست والا اگر استدلالها عقلا قانع كننده مى بود، آن طرف مخالف مى پذیرفت و نزاع پایان می یافت. حالا كه آن طرف نپذیرفته معلوم مى شود استدلال قانع كننده نیست. این حرف در صورتى درست است كه بگوییم تنها عامل براى رد یا قبول تفكرى، فقط استدلال فكرى است. در حالیكه قرآن بیشترین تأكیدش این است كه جحدوا بها و استیقنتها انفسهم، یا علوا فى الارض واستكبارا؛ یعنى انسان براى اینكه یك فكر را رد كند یا قبول كند تنها متكى به استدلال نیست بلكه بیشترین عامل در رد و قبول اعتقادات بنیادین دینی، منافع شخصى و عوامل نفسانى انسان است. یا هوى و هوس یا خودخواهى یا جاه طلبى، یا تقلید از آباء و…. قرآن تأكید مى كند اینها موانع شناخت صحیح است. اگر مانع شناخت تفكر صحیح فقط استدلال طرف مقابل بود، این نظریه درست بود. در حالیكه مانع شناخت صحیح و آن چیزى كه باعث بقاء تفكر باطل مى شود منافع مادى و نفسانى است كه براى طرفدارانش ایجاد مى كند و به واسطه همین منافع آنها زیر بار حق نمى روند. قرآن مى فرماید كسانى كه انكار معاد مى كنند و پافشارى روى حرف خودشان دارند براى این است كه دنبال شهوت رانى خودشان بروند نه به دلیل اینكه تكافؤ ادله است و استدلال منكرین قابل ابطال نیست. در قرآن دهها آیه در این زمینه وجود دارد كه وقتى به آنها گفته مى شود كه چرا این راه را رفتید؟ مى گویند: «قالوا وجدنا آبائنا»، پدران ما اینجورى بودند، ما هم اینجورى هستیم! این استدلال نیست، این علت بیرونى و علت خارجى است. تبعیت از فضاى حاكم بیرونى است. پس این استدلال براى فلسفه آزادى اندیشه كه ما راهى براى رسیدن به حقیقت جز از این راه نداریم در مواردى قابل رد و ابطال است.

2 - استدلال دوم این است كه دلیلى برای اینكه بخواهیم جلوى آزادى اندیشه را بگیریم وجود ندارد زیرا اصلا حقیقتى وجود ندارد كه بر اساس آن یك اندیشه را حق و دیگرى را باطل بدانیم. پس همه اندیشه ها مساوى و از حق ابراز و اظهار یكسانى برخوردارند. اندیشه صحیح اندیشه اى است كه براى انسان منفعت داشته باشد. منفعت انسان چیست؟ آن چیزى است كه انسان خوشش بیاید و طبق دلخواه انتخاب كند، هرچیزى كه انسان آن را پسندید و انتخاب كرد درست است. بنابراین هر كس مى تواند اندیشه اى را كه نفع او در آن است براى خود انتخاب كند. در این استدلال نسبیت گرایى، اثبات و حقیقت نفى مى شود. هر اندیشه اى تا وقتى براى مردم فایده داشته باشد به عنوان حقیقت قبولش مى كنند والا كنار مى گذارند.حتى در باب علم هم همین را گفته اند، گفته اند حتى علوم تجربى هم حق و باطل ندارند. در فیزیك و شیمى و… حق وحقیقت نداریم. نظریه ای در فیزیك مطرح مى شود تا وقتى با این نظریه مى شود مشكلات جامعه راحل كرد، این مى شود حقیقت. وقتی این نظریه كارائى خودش رااز دست مى دهد، این نظریه باطل می شود و مى رود كنار. پس حتى در علوم طبیعى و تجربى هم حق و حقیقت نداریم تا چه رسد. با این استدلال نسبیت گرایانه طرح اندیشه ها باید آزاد باشد تا ما ببینیم كدام اندیشه منفعت بیشترى ایجاد مى كند. این استدلال از نظر اسلام كاملا باطل است. قرآن مى فرماید: « ذالك بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه الباطل لقمان30» ترجمه: ما حق داریم و باطلى داریم، ملاك حق خداست. جهان هستی و قوانین حاكم بر آن كه افعال خداوندیند هم همه حق هستند: « ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق روم8 » ترجمه: آسمان و زمین همه پدیده هاى جهان هستى كه فعل خداوند هستند چون فعل خداست آنها هم حق هستند.ارزش هایی هم كه از طرف آن حق مطلق اعلام می شوند نیز جملگی حقند.
3- استدلال سوم بر آزادى اندیشه این است كه انسانیت انسان حكم مى كند كه آزاد بیندیشد. یعنى انسان مساوى با اندیشه و تعقل است زیرا عقل و اندیشه برترین بخش وجودانسان است. اگر كسى بخواهد اندیشه را محدود كند در واقع انسانیت انسان را محدود كردهاست. این استدلال هم نمى تواند به طور مطلق پذیرفته شود. زیرا مطابق این استدلال، حتى منحط ترین فكر هم باید آزاد باشد. خطرناك ترین، فكرِ جنایت كارانه هم كه چون یك اندیشه است آزاد است. هر چیزى كه در ذهن انسان آمد، و تراوش ذهن انسان شد باید بگوییم محترم است!

 

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 154 تاريخ : سه شنبه 4 آذر 1393 ساعت: 9:42

صاحبنظران آزادى هاى انسان در جامعه را به دو قسمت آزادى هاى شخصى و آزادى هاى عمومى تقسیم مى كنند: آزادى انسان در انتخاب شغل، مسكن، دین، همسر، انتخاب عضویت در یك گروه سیاسى، مسافرت، تفریح آزادیهاى شخصى نام گرفته است. دسته دیگر آزادیهاى عمومى نام دارد مانند آزادى فعالیت سیاسى، فعالیت اقتصادى و فعالیتهاى فرهنگى. آیا در اندیشه اسلامی انسان در این دو دسته آزادیها، چقدر محدودیت و یا ازادى دارد؟ اندیشه امروز غربى مى گوید، انسان در دائره امور شخصى باید كاملا آزاد باشد، هیچ عاملى نباید بتواند انسان را در آزادیهاى دسته اول محدود كند، باید كارى كرد كه دولتها نتوانند نسبت به این آزادیها تعدى كنند. باید كارى كنیم كه حق مداخله در آنها نداشته باشند تنها دولتها نیستند كه آزادى انسان را محدود مى كنند، ممكن است كه یك نهاد دینى آزادى انسان را در این بخش محدود كند. این هم منافات با آزادى شخصى دارد و از نظر آنها كاملا محكوم و مردود است. در آزادیهاى عمومى، در بخش اقتصاد، فرهنگ و سیاست مى گویند در آنجا ما ناچاریم محدودیتهایى براى انسان قائل باشیم. انسان مى خواهد وارد عرصه اقتصادى جامعه شود و مى خواهد كار سیاسى و فرهنگى بكند ولى همه كه نمى توانند فعالیت بى حد و مرز داشته باشند.

در بخش اول، انسان آزادانه مى تواند هر چیزى را انتخاب كند ولى در این بخش طبعا باید محدودیتهایى وجود داشته باشد ولى این محدودیتها هم باید به حداقل برسد تا جلوى رشد انسان گرفته نشود. انسان هرچه محدودیتش در این زمینه ها كمتر باشد امكان رشدش بیشتر خواهد بود. حكومتهایى كه به نام حكومتهاى توتالیتر معروفند، حكومتهاى تمامیت خواه هستند. از نظر غربى ها منفى ترین خصلت براى یك حكومت همین است كه توتالیتر باشد یعنى حكومتى كه بخواهد همه چیز در قبضه او باشد. بخواهد به همه چیز تسلط داشته باشد و در همه چیز دخالت كند. حكومتهاى توتالیتر چون در زندگى شخصى و عمومى انسانها دخالت مى كنند منفى ترین حكومتها هستند.حكومتهاى ایدئولوژیك را حكومتهاى توتالیتر مى دانند بخصوص حكومت هاى دینى. این تفكر معلول همان تفكر آزادى لیبرالیستى است. آنها با آن اندیشه آزادى لیبرالیستى مى گویند انسان باید آزاد باشد و دولت صرفا برای جلوگیرى از هرج و مرج دخالت كند. در اندیشه اسلامى انسان در زندگى شخصى خودش از حقوق شخصى كامل و جامعى برخوردار است. انسانهایى كه در جامعه اسلامى زندگى مى كنند از نظر اسلام دو دسته هستند:

الف. مسلمانان ب. غیرمسلمانان. انسانهاى غیر مسلمان. اینها در زندگى شخصى خودشان كاملا آزاد هستند، مى توانند زندگى آزادى را داشته باشند تا مادامى كه این زندگى در حوزه شخصى قرار دارد. حتى محرمات اسلام در زندگى شخصى آنها مجاز است مثل خوردن مشروبات الكلی و... اما وقتى بخواهند در درون جامعه اسلامى قرار گیرند و با جامعه پیوند برقرار كنند، جامعه اسلامى، یك حدودى را براى آنها وضع مى كند. پس حقوق شخصى آنها در زندگى شخصى آنها كاملا پذیرفته شده است. اما مسلمانان كه در جامعه اسلامى زندگى مى كند در مورد حقوق شخصى، با پذیرفتن اسلام و ملتزم شدن به مقررات اسلامى اصل این است كه این مقررات را در زندگى شخصى خودشان رعایت كنند، اما حالا در زندگى شخصى خودشان این را عمل مى كنند یا عمل نمى كنند اینجاست كه اسلام تجسس را اكیدا منع كرده و نفى تجسس به عنوان یك اصل مورد تأكید قرار گرفته است. و اما اصل این است كه در زندگى شخصى خودش باید ملتزم به مقررات اسلامى باشد و به همین دلیل در صورت اطلاع از عدم رعایت مقرارت اسلام -با اینكه تجسس از زندگى شخصى مسلمان منع شده -ولى حق امر به معروف و نهى از منكر براى مسلمانان دیگر قرار داده شده یعنى اگر كسى مطلع شد كه مسلمانى كار خلافى كرده اینجا او وظیفه دارد خطا كار را نهى از منكر كند.

اسلام اینجا یك تعادلى برقرار كرده، از یك طرف سعى كرده انسانها را در مسیر صحیح هدایت كند و از طرف دیگر، او را آنقدر محدود نكند كه دائم در زندگى خویش فشارى را روى سر خودش احساس كند. از یك طرف مى گوید در زندگی خصوصی یكدیگر به هیچوجه تجسس نكنید و از طرف دیگر می گوید در مواردى كه از خطا مطلع شدید حق امر به معروف و نهى از منكر دارید. این مى شود توازن و تعادل توازن بین امنیت در زندگى شخصى تشویق و سوق دادن مردم به سوى هدف و سیر صحیح.شكوفایى استعدادهاى انسان، استعدادهاى علمى- هنرى و حتى استعدادهاى معنوى انسان، در گرو آزادى است. با آزادى است كه هر انسانى مى تواند استعدادهاى درونى خودش را شكوفا كند. هدف اسلام این است كه انسان بتواند در محیط اجتماعى یك فضاى مناسبى را براى رشد استعدادهاى فردى پیدا كند. در زندگى عمومى انسان باید بتواند از آن آزادى برخوردار باشد تا استعدادهاى درونى اش شكوفا باشد. استعدادهاى سیاسى، علمى، هنرى و... انسانها در یك فضاى بسته، در یك فضاى تحمیلى رشد نمى كند.

شهید مطهرى مى گویند: در جامعه اسلامى حتى در انتخاب زمامدارانشان اگر رهبراین جامعه اسلامى دائم به مردم بگوید، این را انتخاب كن، این را انتخاب نكن، اگر رهبران جامعه در انتخاب راه صحیح دائما خط نشان دهند، مردم هیچگاه رشد پیدا نمى كنند. رشد مردم به این است كه خودشان بروند، انتخاب كنند و حتى اشتباه كنند. زیرا بر اساس سلامت ایمانى شان اگر دیدند اشتباه كرده اند براى باربعد با تجربه و بینش روشن تر حركت خود را اصلاح كنند. بنابراین روشن است كه انسان با تجربه خودش با احساس انتخاب آزاد خودش مى تواند تجربه بیاندوزد و رشد كند. ولى از سوى دیگر باید از انحراف جامعه اسلامى از مسیر اصلى خود جلوگیرى كرد باز در اینجا هم باید تعادل باشد همان تعادلى كه در زندگى شخصى دیدیم، در بخش عمومى هم باید وجود داشته باشد. در زندگى اجتماعى باید انسانها آزاد باشند. مثلا در تلاش سیاسى خودشان آزاد باشند، درتلاش فرهنگى، اقتصادى خودشان آزاد باشند واستعدادهایشان را در تجربه و خطا رشد بدهند. ولى از طرفدیگر، باید حكومت و رهبران جامعه اسلامى مواظب باشند انحراف اصولى در مسیر حركت جامعه ایجاد نشود. وظیفه اصلى رهبرى دینى جامعه این است كه هدایت كلى و كلان را در اختیار داشته باشد، بدون اینكه بخواهد در هر مسئله فرعى تذكر بدهد و دخالت كند.زیرا این جامعه در اینصورت هیچگاه راه رشد و تكامل را نمی آموزد. پس رعایت توازن هم در اینجا از اهمیت برخوردار است.

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 242 تاريخ : سه شنبه 4 آذر 1393 ساعت: 9:35

انسان براى رشد و تكامل خود از آزادیهاى گوناگون برخوردار است. یك نوع آزادى، آزادى انسان از سلطه طبیعت و استفاده از منابع صبیعت است كه خداوند در اختیار او قرار داده، یعنى انسان ازاد است كه با ابزار علم و معرفت طبیعت و قوانین طبیعت را بشناسد. بر آنها تسلط پیدا كند و آنها را بكار گیرد و از آنها بهره بردارى كند. این یك اصل پذیرفته شده در اندیشه اسلامى است. قرآن مى فرماید: « سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض» یعنی خداوند آنچه در آسمان و زمین هست را مسخر براى انسان و تحت تسلط انسان قرار داد. یعنى انسان آزاد است كه برود بر اینها مسلط شود و از اینها استفاده كند. آیا آزادى انسان در این استفاده نامحدود است؟ انسان از طبیعت هر جور استفاده اى كه خواست مى تواند بكند. یك استفاده این است كه انسان برود، انگور را استحصال كند و آن را شراب كند و از آن استفاده كند! این هم یك جور استفاده از طبیعت است. آیا انسان مى تواند از طبیعت به هر شكلى كه خواست استفاده كند. یعنى اگر انسان آزاد است كه از طبیعت استفاده كند این آزادى را چگونه تفسیر مى كنیم؟

این یك نوع آزادى است. آزادى دیگر انسان از سلطه انسانهاى دیگر است.آیه شریفه قرآن در سوره آل عمران آیه 64مى فرماید: « قل یا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بیننا و بینكم الا نعبد الا الله و لانشرك به شیئا و لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله»ترجمه:یعنی اى پیامبر به اهل كتاب بگو، بیائید به دو اصل اساسى باور داشته باشید. در این صورت ما با شما همراه هستیم، و با شما اختلاف نداریم، این دو اصل با كتاب آسمانى خودتان تعارضى ندارد. این دو اصل را بپذیرید ما با هم مشكلى نداریم. بیائید باور كنید كلمه ای را و باورى را كه هر دو در مقابل آن همسان هستیم. هر دو آن را مى پذیریم. یكى عبودیت خداوند و پذیرش حاكمیت مطلقه خداوند و دوم اینكه هیچكدام از ما، انسانى را به عنوان رب و صاحب اختیار مطلق نپذیرد، در مقابل انسان تواضع مملوكانه نكند. یعنی آزادى انسان از اسارت انسانهاى دیگر. پس آزادی انسان در برابر انسانهای دیگر یكى از اصول محكم اندیشه اسلامى است. ما این اصل را در اندیشه غربى نمى بینیم، در اندیشه غربى با آن توضیحاتى كه دادیم، انسان باید آزاد باشد در رسیدن به خواسته ها و تمنیات نفسانى خویش. حالا اگر رسیدن انسان به این تمنیات نفسانى نیاز داشت انسان برود برده یك پولدار و اربابى بشود!! و بندگى مطلق كند، آزادى غربى این بندگى را به هیچ وجه نفى نمى كند، پس تفاوت اساسى اینجااست. در آزادى غرب، نفى سلطه دیگران، نه تنها مورد مذمت قرار نمى گیرد بلكه گاهى انسان براى رسیدن به خواسته هاى نفسانى خودش بزرگترین ذلتها و اسارتها را مى پذیرد و عیبى هم ندارد.

آزادى سوم آزادى از سلطه هواها و خواهشهاى نفسانى است كه در آن آیه در اصل اول قرار می گیرد. یعنى خارج شدن انسان از هر سلطه دیگرى غیر از سلطه و حاكمیت الهى. این هم آزادى دیگرى است. یعنى در اندیشه اسلامى، اگر این آزادیها در كنار هم قرار بگیرد انسان به یك شكوفایى و رشد متعالى شخصیتى مى رسد. البته از آن طرف هم اسلام این را ه را به ما نشان داده كه وفتى مى توانیم به آزادى دوم و سوم برسیم (آزادى از سلطه دیگران و آزادى از سلطه هواهاى نفسانى) كه به عبودیت الهى برسیم. یعنى عبودیت خداوند تضمین كننده این دو گونه آزادى انسان است بدون عبودیت خداوند، تحقق آنها امكانپذیر نیست. آیا اینكه انسان از سلطه هواهاى نفسانى خارج شود به این معناست كه باید خواسته هاى مادى اش را نفى كند؟ در اینجا اندیشه اسلامى جواب روشنى دارد. در اندیشه اسلامى هیچگاه نفى تمنیات نفسانى آنطورى كه كلیسا خواسته هاى مادى را نفى مى كرد، خواسته نشده است. اسلام با این مخالف است. در اسلام مهم این است كه نیازهاى مادى جهت پیدا كند، به سوى رشد و تعالى استعدادهاى الهى انسانى، پس آزادى مطلق تمنیات نفسانى در اسلام نفى مى شود اما اصل آن تمنیات خیر! در استفاده از طبیعت هم همین حرف است، یعنى استفاده بلامانع است اما استفاده آزاد به هر نحو خیر! ملاك ما چیست؟ ملاك این است كه استفاده از طبیعت تا حدى كه مانع رشد و تكامل و تعالى معنوى انسان نشود مجاز است.

 

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 131 تاريخ : سه شنبه 4 آذر 1393 ساعت: 9:34

رشد خود متعالى در انسان ملازم با رشد استعدادهاى گوناگون عقلانى، عاطفى، اخلاقى، هنرى و مادى و معنوى در انسان است.شكل گرفتن شخصیت متعالى انسان جز در سایه اراده و انتخاب آزاد او ممكن نیست و هیچ عاملى جز اراده آزاد او نمى تواند به شكوفایى خود متعالى او كمك كند. پس آزادى اراده شرط لازم براى شكوفایى خود حقیقى انسان است. انسانها داراى ویژگیهاى متفاوتى هستند باز بودن میدان براى اینكه هر انسان بتواند استعداد خاص خود را در برترین شكل شكوفا كند راه تعالى شخصیت اوست. این نكته ضرورت آزادى براى انسان را در تمام مراحل رشد این استعدادها ضرورى مى سازد.تعقّل و اندیشه ورزى نقش محورى را در رشد شخصیت متعالى انسان ایفا مى كند. تأكید اسلام و قرآن بر عنصر تعقّل و تفكر این امر را روشن مى كند. روشن است كه رشد تعقّل و تفكر با آزاد بودن عرصه اندیشه وبرداشتن موانع از برابر تعقّل ناب ممكن است. اسلام درباره موانع اندیشه و شیوه مقابله با آنها هدایتهاى فراوان و ارزشمندى را ارائه كرده است.

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 138 تاريخ : سه شنبه 4 آذر 1393 ساعت: 9:33

یكی از استدلالهایی كه در مسئله آزادى از سوى فیلسوفان غربى مطرح مى شود آنست كه انسان موجودى است كه باید با تلاش خود خویش را تعیّن ببخشد و انسانیت خویش را با دستان خود بسازد. ساخته شدن و تحقّق انسانیت هم هنگامى صورت مى پذیرد كه استعدادهاى انسانى او شكوفا شود. هر انسانى باید از فرصت زندگى استفاده كند تا خویشتن و خود انسانیش را پرورش دهد و شكوفا كند و بدون این تلاش هر انسان در پژمردگى و ركود و تباهى كشنده فرو مى رود. آزادى راه شكوفا كردن این استعدادها و تعیّن بخشیدن به انسان است. بحث تحقّق خود انسانى و بستگى آن به آزادى انسان هم از سوى فیلسوفان غربى مطرح شده و هم در اندیشه اسلامى مورد توجه قرار گرفته است. در اینجا یك بحث در مورد ماهیت خود حقیقى انسان و راه تحقق بخشیدن و شكوفایى آن است و بحث دیگر در مورد نقش آزادى در این امر است:

انسان موجودى است برخوردار از استعدادها و توانهاى بى شمار و داراى آگاهى نسبت به خود و استعدادهایش و طالب آن است كه بتواند این تواناییها و استعدادها را به مرحله بروز و تحقق برساند. انسان هر چه این توانائیها را بارزتر و بالفعل تر ببیند و خود را در شكوفا كردن این استعدادها موفق تر احساس كند به احساس رضایت بیشترى دست مى یابد و خود را زنده تر و موفقتر مى یابد. بروز و تحقق تواناییها در انسان به معنى دست یافتن به مرحله بالاترى از وجود و رسیدن به هستى بیشتر است. حتّى انسانى كه به دنبال افزودن ثروت و قدرت است در این افزایش نوعى انبساط و رشد و گسترش خود را مى یابد و با دست یافتن به مال بیشتر و قدرت بالاتر خود را از بود و هست بالاترى برخوردار مى بیند. انسانى هم كه با ذوق هنرى و زیبایى شناسى به خَلق آثار پر ارزش هنرى مى پردازد ویا دل خود را در گرو چنین آفرینش هایى مى نهد در این ارتباط و تعلّق تعالى وجود خود را مى یابد. بنابراین انبساط طلبی و توسعه و گسترش هستى خواهی را باید ویژگى انسان دانست و این همان چیزى است كه به عنوان نامتعین بودن انسان از آن یاد مى شود یعنى انسان موجودى است كه در یك مرحله از وجود و تعین و با یك ظرفیت و اندازه معین و از پیش ساخته به وجود نیامده است بلكه با تلاش و كار و با دست خود اندازه و ظرفیت خویش را متعیّن مى كند و شكل مى دهد.

حال این سؤال مطرح مى شود كه جوهر و محتواى این انبساط و افزایش چیست؟ یعنى این خود انسانى با چه محتوایى و در چه امتداد و جهتى مى خواهد وسعت یابد؟ و این ظرفیت نامتعیّن او با چه مظروف و محتوایى شكل مى گیرد و به سخن دیگر استعداد پایان ناپذیر انسان براى رشد و افزایشِ هست و بودنِ خود چه ابعادى دارد و چه نوع استعدادهایى در انسان وجود دارد كه با فعلیت یافتن آنها حقیقت انسان گسترش و توسعه بیشترى مى یابد و از تعیّن والاتر و برترى برخوردار مى شود. در اینجا دو نگاه كاملاً متفاوت در تعریف خود واقعى و حقیقى انسان و استعدادهاى او مطرح است و با دوگونه انسان شناسى متفاوت دو پاسخ متضاد به این مسئله مهم داده مى شود:

در نگاه مادى به انسان كه فلسفه امروز غرب پس از رنسانس در شكل اندیشه فردگراى لیبرال مطرح شده است خود حقیقى انسان عبارت است از مجموعه تمنیّات و خواستهاى نفسانى فرد كه به صورت تمایلات شخصى و اجتماعى بروز مى كند و فرد انسان هر قدر بیشتر به این تمنیّات پاسخ بگوید از شخصیت رشدیافته بالاترى برخوردار مى شود. روانشناسى تجربى امروز غرب هم بر همین مسئله پاى مى فشارد كه رشد شخصیت انسان مساوى با پاسخ گفتن به غرائز و تمایلات ونیازهاى مادى گوناگونى است كه او در درون خود احساس مى كند. مانند نیاز به خورد و خوراك و ارضاى شهوانى و حبّ جاه و مقام و مطرح كردن خود و.... انسان تنها با برآوردن كامل خواستهاى نفسانى اش به رضایت مندى درونى مى رسد.

یكى از مكتب های فلسفی غرب، به نام فلسفه اگزیستانسیالیسم است. اگزیستانسیالیستها در میانه قرن20 میلادی خیلى میدان دار بودند. و یكى از بزرگترین متفكرین آنها به نام سارتر مى گوید هویت انسان، هویت در حال شدن است. انسان موجودى است دائم در حال شدن و در حال تغییر. خصوصیت انسان در بین سایر موجودات، متحول بودن اوست. انسان شخصیت ثابتى ندارد. هویت انسان یعنى موجودى كه دائم خودش را مى سازد، فلسفه اسلامى هم شبیه همین را مى گوید كه انسان موجودى است كه در حال تكامل است دائما، جوهرى است در حال اشتداد كه نوع ثابتى ندارد. ولى منظور اگزیستانسیالیستها از شدن، غیر از بحث شدن در فلسفه اسلامى است. سارتر و فلاسفه اگزیستانسیالست مى گویند كه: شدن انسان به این است كه راه برای اعمال خواست و رأى و اراده اش باز باشد و هیچ مانعى در برابرش وجود نداشته باشد. اگر مانعى در برابر آزادى انسان گذاشته شود این به معناى متوقف شدن انسان است. هیچ اصل اخلاقى نباید انسان را محدود كند. اگر انسان بخواهد به یك اصل اخلاقى پایبند باشد به معناى آن است كه آزادى او و شدنش و انسانیتش محدود شده! به همین دلیل مى گوید: اعتقاد به خدا هم یكى از عواملی است كه انسان را از شكوفایى انسانى باز مى دارد. زیرا انسان وقتى به خدا ملتزم شد، دیگر نمى تواند هر جور دلش خواست فكر كند و هرچه دلش بخواهد عمل كند.

در نگاه دیگرى به انسان، نیازهاى درونى و استعدادهاى او كه نمایانگر خود و هستى حقیقى او هست بسیار برتر و گسترده تر از نیازهایى است كه تمایلات غریزى و مادى و یا محیط اجتماعى به او القاء مى كند. در این نگاه و تحلیل انسان موجودى است با ظرفیتها و استعدادهای متعالى و هیچ موجودى در جهان آفرینش از چنین گستردگى وجودى و استعدادى برخوردار نیست. تعیّن و ظرفیتى كه انسان بر اساس استعدادهاى ذاتى اش مى تواند براى خود بسازد نامتناهى و بى پایان است تا مرز رسیدن به اوصاف والاى الهى. پس براى شناخت خودِ واقعى و حقیقى انسان باید نگاهمان را در مورد اساس هستى و جهان توسعه دهیم و آن را محدود به هستى مادى نكنیم بلكه براى هستى ابعاد و گستره اى متعالى تر ببینیم. انسان و استعدادهاى او را در نیازهاى مادى برخواسته از تمنیات و دلخواههاى نفسانى محدود نكنیم بلكه او را با پهنا و وسعتى به وسعت تمام هستى ببینیم و استعدادهایش را بسیارفراتر از وجود مادى و طبیعى او بدانیم. تحقق واقعى حقیقت انسان در پاسخ گفتن به نیازها و استعدادهاى متعالى غیر مادى اوست و نتیجه این نگاه باز كردن میدان براى شكوفایى این استعدادها خواهد بودو براى این هدف نیازمند به تلاش و جهاد پیگیر براى عبور از نیازهاى مادى بسوى نیازهاى متعالى است نه با قطع این ارتباط و پرداختن به نیازها و استعدادهایى كه او را در یك زندگى مادى و حیوانى محدود مى كند.

نكته دانستنى كه اخلاق اسلامى به مامى آموزد آنستكه انسان داراى دو گونه احساس نسبت به حقیقت خود مى باشد: یكى احساس كاذب و دروغین نسبت به هویت و شخصیت خود كه در نتیجه غفلت از نیازهاى متعالى و پرداختن به نیازهاى نوع اول ایجاد مى شود.در اینصورت انسان احساس مى كند با تأمین هرچه بیشتر این نیازهاى مادى به شكوفایى مى رسد و دیگرى احساس راستین نسبت به شكوفایى حقیقت والاى خود كه در نتیجه توجه به نیازهاى معنوى ومتعالى و برقرار كردن پیوند صحیح میان این دو ایجاد مى شود. احساس رضایت و اطمینان انسان از شكوفایى خود در صورت اول احساسى ناقص و ناپایدار خواهد بود و شخصیت متزلزل و داراى نقصان و بى بهره از صفات و ارزشهاى انسانى را ببار خواهد آورد. درسایه خودیافتگى نوع دوم انسان به رضایت و اطمینان واقعى و آرامش پایدار مى رسد و شخصیت متعالى از خود نشان مى دهد كه در اخلاق و رفتار و باورهاى او قابل مشاهده است.

 

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 196 تاريخ : سه شنبه 4 آذر 1393 ساعت: 9:30

در اندیشه اجتماعى امروز غرب آزادى به معناى مجبور نبودن انسان و مواجه نشدن او با مانعى براى انتخاب گونه اى از ارزشها، اخلاق و رفتار در زندگى مطرح مى شود.ولی این نكته هم مورد اتفاق است كه نمى توان چنین معنای وسیعی را به طور مطلق و به بدون هیچ قید و بند و حد و مرزى پذیرفت و تقدیس كرد. زندگى اجتماعى انسان خود عاملى است كه انسان را مجبور به پذیرش محدودیتهایى بر سر راه این آزادى مى كند. مسئله مهم براى اندیشمندان غربى افزایش آزادى انسان در زندگى فردى و اجتماعى و به حداقل رساندن محدودیتها به ویژه در بخشى است كه از سوى دولت براى برقرارى نظم اجتماعى اعمال مى شود. لیبرالها مى گویند دولت و نهادهایى مثل نهاد دین نباید یك شیوه زندگى را به عنوان شیوه داراى رجحان و برترى به شهروندان تحمیل كنند بلكه باید هر فرد را به عنوان یك واحد مستقل، در جامعه آزاد بگذارند تا ارزشها و هدفهاى زندگى را متناسب با میل و تمایل شخصى خود برگزیند.جان استوارت میل مى گوید: حتى اگر شیوه ای داراى ترجیح بوده و به خیر و صلاح مردم باشد باز نباید آن را به شهروندان تحمیل كرد. بنتام هم مى گوید: منافع فردى همانا تنها منافع واقعى است پس باید انسانها براى رسیدن به این منافع كه صرفا منافع مادى و تأمین كننده لذتهاى مادى براى انسانها هستند از آزادى كامل برخوردار باشند.اگر انسانى را از رسیدن به خواسته اش محروم كنیم در حقیقت به هویت انسانى او تعرّض كرده ایم.

محدوده آزادى در دیدگاه این اندیشمندان، برخورد با آزادى و حقوق دیگران است. جز این هیچ چیز نمى تواند آزادى را محدود كند. یعنى انسان براى اینكه بتواند در جامعه زندگى كند، باید مقدارى از خواست و اراده خودش چشم بپوشد تا زندگى اجتماعى برایش ممكن شود. اصل زیر بنایى جان استوارت میل در تعیین حدود آزادى این است كه یگانه هدفى كه آدمیان اجازه دارند براى وصول به آن منفردا یا مجتمعا در آزادى عمل یكى از افراد جامعه تصرّف كنند صیانت نفس است و تنها مقصودى كه به منظور رسیدن به آن ممكن است به حق هر عضوى از جماعت متمدن برخلاف اراده وى اعمال قدرت شود بازداشتن او از آسیب رساندن به دیگران است. تامین خیر او اعمّ از جسمانى یا روانى جواز كافى براى این كار نیست. پس تنها محدودیتى كه در برابر آزادى وجود دارد این است كه از آن نفى آزادى دیگران پیش بیاید، زیرا اگر هر انسانى بخواهد خواسته هاى خودش را در زندگى اجتماعى بطور نامحدود اعمال كند، زندگى اجتماعى به هرج و مرج كشیده مى شود و با هرج و مرج اولین چیزى كه قربانى مى شود، خود آزادى است. پس ما مجبوریم به خاطر خود آزادى دست از آزادى برداریم و این كار معقول و كاملا قابل پذیرش است. ما باید به آزادى دیگران احترام بگذاریم به این دلیل كه اگر به آزادى دیگران احترام نگذاریم، آزادى خودمان هم از بین خواهد رفت. پس به خاطر حفظ آزادى خود، مجبوریم آزادى دیگران را هم محترم بشماریم.

برخى از فیلسوفان لیبرال گفته اند حتى هدف هم نباید آزادى را محدود كند. آزادى نباید معطوف به هدف باشد. آزادى اگر بخواهد معطوف به هدف باشد و در جهت رسیدن به یك هدف بكار گرفته شود این خودش موجب نفى آزادى مى شود، زیرا در این صورت آزادى را وسیله اى مى دانیم تا ما را به آن هدف برساند. یعنی ما آزاد نیستیم در مسیرى جز در مسیر رسیدن به آن هدف حركت كنیم. این به معنی محدودیت آزادى و امری خطرناك است. نكته دیگر در اندیشه لیبرالی این است كه آزادى ارزشش با هیچ اصل انسانى دیگر مساوى نیست. آزادى در كنار سایر ارزشهاى انسانى قرار نمى گیرد. مثلا شما نمى توانید بگوئید آزادى در كنار عدالت است. آزادى در كنار تساوى انسانها است. اینها در عرض همدیگر نیستند، بلكه در طول آزادى قرار دارند. آزادى بزرگترین ارزش و عالیترین مقصد است. اگر بین آزادى و عدالت تعارضى ایجاد شود اینجا آزادى مقدم است. ما نمى توانیم آزادى را به پاى عدالت، و ارزشهاى اخلاقى و غیره فدا كنیم. اگر بخواهیم به خاطر ارزش دیگرى دست از آزادى برداریم این با اصالت آزادى و ارزش اول بودن آن ناسازگار است.

 

تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 168 تاريخ : سه شنبه 4 آذر 1393 ساعت: 9:29