ويژگي چهارم غرب مدرن، اعتقاد به اصل ترقي ناسوتي يا اصل پيشرفت است
اغلب تمدنها و تفكرهاي بشري، براي بشر قائل به هدف و نهايتي معنوي بودند. تمدني مثل تمدن يونان باستان كه وجهه ديني هم نداشت اما كمال عقلاني را مطرح ميكرد و براي كمال عقلاني، اصالت قائل بود. در غرب مدرن چون بشري اصالت پيدا ميكند كه تجسم سودمحوري و لذتجويي است، اين دو در قالب مفهومي به نام رفاه يا پيشرفت ظاهر ميشود و غرب چنين مطرح ميكند كه هر تمدني ثروتمندتر است پيشرفتهتر است، هر تمدني كه قدرتمندتر است، پيشرفتهتر است و هر تمدني كه لذت بيشتري ميبرد، پيشرفتهتر است. تجسم اين پيشرفت، رفاه، قدرت، لذت و ثروت را در مدرنيته ميبينيم. براين اساس گفته ميشود كه هر كس مدرن است، به قله تمدن رسيده و پيشرفته است و هر كسي كه مدرن نيست، عقبافتاده است. نكتهاي كه بدان توجه نميشود اين است كه آيا نهايت تكامل انساني منحصر در اين نوع از پيشرفت است يا در كنار آن افقهاي ديگري نيز وجود دارد كه چه بسا از اهميت بيشتري هم برخوردار باشد. ويل دورانت، نويسنده تاريخ تمدن در درسهاي تاريخ ميگويد، از نظر تكنيكي به تكنيكهاي پيچيدهتري مسلط شدهايم اما آيا خوشبختتر و عقلانيتر هم شدهايم؟ دورانت ميگويد ما از نظر تكنولوژيكي پيشرفت كردهايم و در اين شكي نيست. اما آيا به آدمهاي بهتري هم تبديل شديم؟ وي جواب ميدهد خير. يكي از اقتصاددانان ميگويد، ميگوييم تكنولوژي ما را از قرن معاش نجات داده است و اكنون اوقات فراغت زيادي داريم. در صورتي كه ما جامعهاي ساختهايم كه انسان 8 ساعت و بلكه بيشتر كار ميكند ولي باز نميتواند به طور كامل بخورد چون آنقدر به آن نياز دادهايم و آنقدر عرضه را گسترده و متنوع كردهايم كه از تنوع عظيم ايجاد شده، سرگيجه ميگيرد و ديگر هيچ حسي از شادكامي آرامش و آسايش ندارند. اتفاقاً ما جامعه آسودهتري نساختهايم بلكه ما جامعه پيچيدهتر و سختتري ساختهايم
خلاصه اين كه فرهنگ غرب مخصوصا پس از رنسانس تفسير تازهاي از روابط انسان با طبيعت و خداوند ارائه ميكند و همه امور زندگي اجتماعي، بر پاية روشهاي تجربي و آنچه در علوم طبيعي به كار گرفته ميشود، قرار ميگيرد و بقاي انسان و دستيابي به كام روايي دنيايي، هدف عالي جامعه ميشود و بيش از پيش به التذاذ دنيوي و رفاه مادي انسان توجه ميگردد. سنّتگرايي و آداب ديني مذمت ميشود و در عرصه سياسي، مفاهيمي چون حقوق بشر، آزادي و حقوق شهروندي در برابري و تساويديده ميشود و رشد اقتصادي جامعه (در گرو رقابت و بازار آزاد) مهمترين هدف در برنامهريزي اجتماعي ميگردد. در اين شرايط رهايي از دستورات ديني نه تنها امري ناپسند نيست؛ بلكه لازمه پيشرفت و تكامل جامعه محسوب ميشود و در طي چند دوره همه اين ويژگيها، در فرهنگ اروپايي و غربي حفظ ميشود، تا آنجا كه در اين زمينه، از هيچ ظلم و ستمي به جامعه خود و ساير جوامع در قالب استعمار و استثمار چشم پوشي نميشود. ناگفته نماند نظم و انضباط اجتماعي، وجدان كاري، عقل جمعي، توجه ويژه به پژوهش و تحقيقات علمي و احترام به دانشمندان و نظاير آن از نقاط مثبت تمدن غربي است. و بديهي است جهان معاصر ميتواند اين جهات مثبت را از غرب بگيرد ولي هر جامعه اي كه در جهان منفي گرفتار غرب شود تبعات آن را نيز خواهد ديد
ويژگيهاي تمدن و فرهنگ اسلام عبارتند از
- دينداري و اعتقاد به غيبب
اولين و مهمترين ويژگي جوامع شرقي يا اسلامي دينداري و اعتقاد به غيب است كه در بر خلاف جوامع غربي پس از دوره رنسانس تحت تاثير تجربه گرايي و اصالت تجربه به محاق نرفته و به صورت امري غير مهم در نيامده است. اعتقاد به خداوند بهترين نعمت خداوند به انسان است كه در اين تمدن برخلاف تمدن غربي مورد توجه زيادي بوده و هست
- التزام عملي به دين و پررنگ شدن اوامر و سنتهاي ديني
در تمدن شرق برخلاف تمدن غرب تهاجمات به دين بدون پاسخ نماند و قدرت و انسجام دروني عقايد مذهبي مانع از ايراد شبهات و به تبع آن طرد نگرش ديني شد. دين مسيحيتي كه در اثر اشكالات و سوالاتي وارد بر آن در دوره اصالت تجربه و پس از رنسانس ظهور كرد، ديني بود كه اعمال ديني و وظايف ديني خود را به حداقل ممكن رساند
- خدامحوري
در تمدن شرق بر خلاف غرب نگرشهاي خدامحوري با انديشهها و افكار انسان شرقي عجين بوده است و مانع بروز نگرشهاي انسان گرايي شده است. در جهان غرب انسان محوري باعث شد حتي خدا و دين نيز در برابر خواستهاي انسان مورد سوال واقع شوند و در برخي موارد ظلم و ستم به ملتهاي ديگر با اندك توجيهي قابل اجرا شده است. اين برخلاف نگرشها در تمدن شرق و اسلامي است كه نگرش خدا محوري مانع از ظلم و تجاوز به ديگران شده است
- سنتگرايي
در سايه سنت گريزي در تمام ابعاد زندگي، انسان غربي خود را محور دانست و بر اساس فردگرايي هرچه كه براي خود مهم بوده است را سرلوحه زندگي خود قرار داد. اين در حالي است كه در تمدن شرق به دليل اصالت دادن به سنتهاي ناب سنتگريزي وجود نداشته و تنها اصلاح سنتها مدنظر بوده و به همين دليل نگرش اومانيسم يا انسانمحوري در اين تمدن بروز و ظهوري نداشته است
- عدم انحصار جهان در ماده و دنياي مادي
در تمدن اسلامي جهان دو بخش بوده و دنياي مادي به عنوان مقدمهاي براي دنياي معنوي و جهان آخرت همواره مورد توجه بوده است. اين درحالي است كه در تمدن غربي توجه صرف به دنياي مادي موجب ظهور انوع نهيليسم و پوچ گرايي شده كه دليل آن را فراموشي آخرت و منحصر دانستن دنيا در اين دنياي مادي ميتوان دانست كه خود زمينهساز اعمال و رفتار غيرقابل قبولي خواهد شد
- توجه و تأكيد به سعادت
در تمدن اسلامي هدفي وجود دارد به نام رسيدن به سعادت كه منحصر در اين دنيا نيز نيست. اصالت سعادت در اين فرهنگ و تمدن باعث شده كه جمع ثروت و لذت گرايي از اهداف نهايي زندگي نشود. در حالي كه انسان غربي به دليل عدم توجه به اين امر تنها به اندازه لذتي كه ميبرد زنده است. اين فراموشي سعادت ابدي موجب نابود كردن هدف انسانيت است
- عدم انحصار معرفت در شناخت تجربي
انحصار معرفت در شناخت تجربي به اين معني است كه آنچه با حس شناخته نميشود نيست و هرچه كه زير چاقوي تشريح شناخته نشد جز باطل چيزي نيست اين گونه استدلالها موجب تضعيف اعتقاد به غيب و ضعف دين شده است. اين در حالي است كه در انديشه اسلامي دايره معرفت محدود به معرفت تجربي نيست و به همين دليل نيز اعتقاد به غيب به عنوان امر بيدليل مطرح نبوده و مورد اعتقاد مسلمانان است
تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی...
ما را در سایت تفاوت انسان در بینش اسلامی و غربی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : آزاده سعادت a-saadat بازدید : 256 تاريخ : يکشنبه 16 آذر 1393 ساعت: 7:53